پیام سپاهان - روزنامه سازندگی /متن پیش رو در سازندگی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
سیدعباس عراقچی، وزیر امور خارجه میتواند در مشورت با دیپلماتهای دیگر، راهی برای پایان دادن به وضعیت «نه جنگ، نه صلح» که از جنگ بدتر است و موجب بیثباتی اجتماعی شده است، بیابد. جامعه دیپلماسی ایران نیز میتواند، راهی سوم میان جنگ و تسلیم را پیش پای دولت قرار دهد و اصلاحطلبان و اصولگرایان معتدل میتوانند، یاریگر وزارت امور خارجه باشند
بازار ![]()
محمد قوچانی، محمد مهاجری، علیرضا معزی| یکم. از نخستین روز تشکیل دولت چهاردهم با انتخاب طبیعی و قابل پیشبینی سیدعباس عراقچی بهعنوان وزیر امور خارجه روشن بود او چهره دوم کابینه پس از رئیسجمهور است. این موقعیت نه صرفاً به سبب شخص وزیر که به سبب اهمیت نهاد وزارت خارجه بهخصوص در موقعیت کنونی کشور است. از زمان تشدید مساله هستهای ایران، وزارت امور خارجه به مهمترین نهاد دولت ایران بدل شده است و این اهمیت در دولتهای یازدهم و دوازدهم با وزارت محمدجواد ظریف تقویت شد. حتی مرحوم امیرعبداللهیان هم در دولت سیزدهم چنین جایگاهی داشت چراکه تا زمان حل مساله هستهای ایران و پایان دادن به وضعیت «نه جنگ، نه صلح» نهاد دیپلماسی بر همه نهادهای دیگر چیرگی دارد. همه مسائل کشور از رشد و رفاه و توسعه و حتی فرهنگ و دانش و آموزش و آبوهوا و… هم متأسفانه به دیپلماسی گره خورده است.
از اینرو در انتخاب آقای پزشکیان هم مساله زمانی اوج گرفت که گروه سیاست خارجی او روشن شد و تیم برجام شامل آقایان ظریف، عراقچی و تختروانچی به ستاد او پیوستند. دولت چهاردهم هم از روز اول زیر سایه جنگ بوده است. از روز تحلیف که اسماعیل هنیه در تهران ترور شد تا تجاوز اسرائیل به ایران و اکنون که ضرورت بازگشت به دیپلماسی بیش از همیشه احساس میشود.
دوم. سیدعباس عراقچی تاکنون دستکم سه بار ایران را از جنگ دور کرده است: 1- پس از ترور رهبر حماس در تهران؛ 2- پس از سقوط بشار اسد در سوریه؛ 3- پس از پیشنهاد آتشبس با اسرائیل. احتمالاً بخشی از این روایت به دلایل امنیتی مکتوم مانده است و وزیر امور خارجه باید روزی آن را بازگو کند؛ اما همگان به یاد دارند که در شرایط ترور فرماندهان و دانشمندان و شهروندان و ضرورت حفاظت از سران قوا، این وزیر امور خارجه بود که در این آسمان ناامن از کشوری به کشوری دیگر میرفت و در همین دوران با هماهنگی سران حاکمیت و دولت و در هماهنگی دیپلماسی و میدان، زمینه آتشبس را فراهم کرد که گرچه وظیفه ذاتی وزیر امور خارجه بود اما نشان از اعتماد بهنفس سیدعباس عراقچی داشت.
سوم. با وجود این پس از جنگ سه جریان به تخریب وزیر امور خارجه پرداختند:
1. تندروهای بنیادگرایی که هرگز عراقچی را به سبب برجام نمیبخشند و نقش او را در پیشنهاد و پیشبرد مذاکرات غیرمستقیم اخیر در تداوم تجربه برجام میدانند و اگر حمایت رهبری نبود در مجلس و دیگر نهادهای عالی امنیتی علیه عراقچی شمشیر از نیام میکشیدند. همانها که اخیراً عراقچی خطاب به ایشان یادآور شد که نمیتوان هم به اسنپبک اعتراض کرد وهم منتقد برجام بود!
2. تندروهای تجدیدنظرطلب که مذاکره را کافی نمیدانند و قائل به تسلیم هستند و میخواهند با بالا بردن دستها به صلحی ناپایدار برسند چراکه صلح پایدار فقط با بازدارندگی به دست میآید و نه چنانکه ترامپ خواسته است، تسلیم بیقیدوشرط که زمینه جنگی دیگر را فراهم میکند.
3. دشمنان ایران بهخصوص صهیونیستها که با هرگونه مصالحه میان ایران و غرب حتی آمریکا مخالف هستند و در رأس آنان بنیامین نتانیاهو قرار دارد که افتخارش نابودی برجام و طبیعتا برجامیونی چون سیدعباس عراقچی است و به همین سبب بهجز فرماندهان نظامی و دانشمندان هستهای، دنبال نابودی دیپلماتهای ایران هم هست.
چهارم. تنها راه مقابله با این مثلث تخریب، احیای دیپلماسی در نهاد دیپلماسی به عنوان قوه عاقله دولت و حاکمیت است. سیدعباس عراقچی نسبت به اسلاف صالح خود این فضیلت را دارد که هم امید ملت پشت سر اوست و هم اعتماد حاکمیت. این موازنه مثبت نباید به هیچوجه مخدوش شود. همه ما میدانیم که سیاست خارجی ایران در نهادهای بالادستی حاکمیت ازجمله شورای عالی امنیت ملی تعیین میشود و وزارت امور خارجه، مجری سیاست خارجی کشور است، البته وزیر امور خارجه میتواند هم در تصمیمسازی نقش داشته باشد و هم در تصمیمگیری ایفای نقش کند و این با موقعیت او در کلیت حاکمیت نسبت دارد. بهعنوان مثال وزیری مانند عراقچی باید جامع موقعیت دو وزیر قبل از خود باشد تا بتواند، میدان و دیپلماسی را با هم همراه کند چنانکه هم آغاز مذاکره با آمریکا و هم اعلام آتشبس با اسرائیل واجد چنین جامعیتی بود. این جامعیت باید با خلاقیت در شرایط پساجنگ ادامه یابد. ملت از وزیر خارجه انتظار دارد که «وزیر صلح» باشد نه «وزیر جنگ»! و البته صلحی پایدار است که مقتدرانه، عزتمندانه و شرافتمندانه باشد. عراقچی میتواند در مشورت با دیپلماتهای دیگر، راهی برای پایان دادن به وضعیت «نه صلح، نه جنگ» بیابد که از جنگ بدتر است و موجب بیثباتی اجتماعی شده است. بدیهی است، مقصود از راه جدید نه تسلیم و نه حتی «مذاکره برای مذاکره» که مصالحهای مبتنی بر مصالح ملی است. حفظ دانش هستهای و توان بازدارندگی ایران در رأس این مصالحه است تا ایران بتواند، جلوی جنگی دیگر را بگیرد. به نظر ما جامعه دیپلماسی ایران این توان را دارد که بتواند راهی سوم میان جنگ و تسلیم را پیش پای دولت قرار دهد؛ و در این راه اصلاحطلبان و اصولگرایان معتدل میتوانند، یاریگر وزارت امور خارجه باشند. باید با نقد و نظرهای معقول به دولت پیشنهادهای برای عبور از این گره دیپلماتیک داد و به جای هدف قرار دادن شخص به تقویت نهاد دیپلماسی کشور پرداخت. راهحلهای فنی برای سه مساله غنیسازی، بازدارندگی موشکی و مسائل منطقهای به جای توصیههای کلی و راهحلهای تخیلی، میتواند در دستورکار احزاب و جناحهای سیاسی کشور قرار گیرد.
پنجم. سیدعباس عراقچی یک دیپلمات حرفهای است که عضو هیچ جناح سیاسی نیست و این قاعده و قانون وزارت خارجه است که اعضای آن نمیتوانند، عضو احزاب سیاسی شوند چراکه سیاست خارجی در زمره امور ملی است. وزیر امور خارجه کارگزار امر ملی است اما قبل از کارگزاری باید کارشناس هم باشد و نظر کارشناسی و حرفهای خود را بهعنوان یک تکنوکرات یا فنسالار به حاکمیت و دولت ارائه کند. یافتن راهکار «مذاکره غیرمستقیم با آمریکا» در برابر دعوت مستقیم این کشور از ایران برای مذاکرات یکی از همین ابتکارات بود که نشان میدهد، فرق میکند چه کسی وزیر امور خارجه باشد، وقتی که به نظر میرسید، باب مذاکره مسدود است. آگاه باشیم مذاکره غیرمستقیم در شرایط امتناع مذاکره طرح شد و نه در برابر مذاکره مستقیم. اکنون نیز که اسرائیل سپس آمریکا، میز مذاکره را بمباران کردهاند در کنار فرماندهانی که باید با آسیبشناسی جنگ غافلگیرانه دشمن، آماده دفاع باشند این مسئولیت دیپلماتهایی چون عراقچی است که راه خروج از بنبست را بیابند. گرچه سفرهای استانی وزیر امور خارجه برای تقویت دیپلماسی منطقهای ایران با همسایگانش برای شکستن حلقه محاصره ضروری است و بخش خصوصی ایران بیش از هر نهاد دیگری از این ابتکار حمایت میکند اما سیر انفس جای سیر آفاق را پر نمیکند! باید همزمان با دیپلماسی داخله، دیپلماسی خارجه را هم احیا کرد.
عراقچی البته قبل و بعد از جنگ، هرگز دیپلماسی را تعطیل نکرده است. گرچه او ناگزیر از پشت میز مذاکره بلند شده اما همچنان «پشت خط» مذاکره نشسته است و آن سوی خط، افرادی از سطح معاون رئیسجمهور آمریکا تا نماینده ویژه دونالد ترامپ پشت خط در انتظارند؛ اما امروز مساله «اصل» مذاکره نیست، «نوع» مذاکره است. اینکه «نتیجه» مذاکره قبل از مذاکره روشن باشد، مذاکره نیست، تسلیم است. باید کاری کرد که نتیجه مذاکره پس از آن روشن شود نه قبل از آن؛ و این پاسخی بود که عراقچی به ویتکاف قبل از سوار شدن به هواپیمایی داد که راهی نیویورک بود. بیان درست خلف وعده آمریکا برای جلوگیری از اسنپبک(نه روایت رمانتیکی که سخنگوی دولت داد) میتوانست به دولت کمک کند که به ملت ثابت کند در برابر نابودی برجام منفعل نبود و هر کاری کرد که تحریمهای سازمان ملل بازنگردد. همچنان که با رایزنی با روس و چین، صفآرایی تازهای در نظام بینالملل شکل گرفته است. این رایزنیها البته لازم است اما کافی نیست. باید همزمان با یاری جستن از شرق در غرب هم رخنه انداخت و نگذاشت اسرائیل از مستعمره غرب به استعمارگر غرب بدل شود و آمریکا را بیش از این به آلت فعل خود بدل کند.
ششم. در روزهای اخیر، نگاه جامعه به وزارت خارجه با ترکیبی از واقعگرایی و انتظار همراه شده است. انتظاری که نه محصول هیجان سیاسی بلکه برآمده از تجربهای طولانی و چندلایه با مسیرهای سخت مذاکره است. جایگاه عباس عراقچی در این میان بیش از آنکه محصول تغییر صحنه باشد حاصل انباشتی از تجربههایی است که مردم طی سالها از او و همکارانش دیدهاند. در روایتهای مختلف از مذاکرات ازجمله در خاطرات ویلیام جی. برنز- دیپلماتی که نه از منظری دوستانه بلکه از جایگاه «طرف مقابل» سخن میگوید- چند نکته برجسته است. برنز میان هیاتهای ایرانی تفاوت قائل میشود: برخی مذاکرهها در بنبست میماند و راهی به پیش نمیبرد؛ برخی مذاکرهکنندگان نیت حل مسئله داشتند اما ابزار کافی در اختیارشان نبود؛ اما وقتی به عراقچی و روانچی میرسد، تصویری از دو دیپلمات ایرانی ارائه میدهد که در عین سختگیری و بدبینی محتاطانه نسبت بهطرف مقابل، در یافتن راهحلها، خلاق و منعطف بودند. آنان بهزعم او «هم متعهد و وطندوست بودند و هم در چارچوب دیپلماسی پیچیده، توان باز کردن گرهها را داشتند».
تجربه زیسته مردم از سالهای پرتنش گذشته و این نوع شهادتهای غیرقابل انکار از سوی مقاماتی چون برنز، امروز انتظاری روشن و منطقی ساخته است: اگر کسی قرار است، سیاست خارجی ایران را وارد دور تازهای کند، او باید بتواند بار این انتظار را به دوش بکشد. بر همین مبنا چهار مطالبه اساسی را میتوان به عنوان نقشه ذهنی جامعه ترسیم کرد:
1. معاملهگری مؤثر؛ نه صرفاً حضور در مذاکره
مردم از عراقچی انتظار دارند، ظرفیت چانهزنی که در مذاکرات پیشین نشان داده شد اکنون در مقیاسی وسیعتر و سازمانیافتهتر به کار گرفته شود. انتظار این است که مذاکره تنها به «فرآیند» تبدیل نشود و ابزار حل مساله باشد با خروجی ملموس و سنجشپذیر: کاهش هزینههای سیاست خارجی، کاهش تنشهای غیرضروری و بازگرداندن بخشی از ثبات اقتصادی که مستقیم از روابط خارجی تأثیر میگیرد. مردم به تجربه دریافتهاند که دیپلماسی مؤثر الزاماً به معنای نرم بودن نیست؛ بلکه هنر تبدیل کردن فشارها و اختلافها به فرصت مذاکره است.
2. تحول در زبان دیپلماسی
جامعه امروز نسبت به زبان سیاست خارجی، حساستر از گذشته است. انتظار عمومی نه تغییر ادبیات بلکه شفافیت بیشتر است: بیانی که از اغراق فاصله بگیرد، از دوپهلوگویی پرهیز کند و تصویری دقیقتر از مسیر مذاکرات به مردم بدهد. تحول در زبان، بازتاب تحول در ذهنیت دیپلماسی است؛ و اگر قرار است اعتماد عمومی احیا شود، نخست باید زبان سیاست خارجی به شهروندان آرامش و پیشبینیپذیری بیشتری منتقل کند. این همان حوزهای است که مردم تصور میکنند عراقچی، با توجه به تجربهاش، توان ایجاد آن را دارد.
3. بازسازی اعتماد عمومی
در سالهای گذشته، اعتماد اجتماعی نسبت به فرآیندهای مذاکره آسیب دیده است؛ نه فقط به دلیل نتایج یا بنبستها بلکه به دلیل ناهماهنگی روایتها و فقدان توضیح روشن درباره محدودیتها. انتظار مردم از وزیر خارجه جدید این است که تصویر شفافتری از مسیر دیپلماسی ارائه کند؛ مرز توان و اختیار دستگاه سیاست خارجی را روشن سازد؛ و فضایی برای گفتوگوی صریح با افکار عمومی ایجاد کند. گاهی حقیقت ترسناک است اما هراسانگیزتر از بیان حقیقت نامطلوب، کتمان حقیقت، دمیدن در «ابهام» و ارسال «پیامهای متناقض» است. بازسازی اعتماد دقیقاً از همین نقطه آغاز میشود.
4. انتظار عقلانیت؛ نه انتظار معجزه
جامعه امروز واقعبینتر از همیشه است. هیچکس انتظار ندارد، سیاست خارجی در مدتی کوتاه از تمام چالشهایش عبور کند. اما یک انتظار مشترک وجود دارد: حرکت در مسیر عقلانیتر، قابل محاسبهتر و کم ریسکتر. عقلانیت در سیاست خارجی یعنی تصمیمهایی که هزینههای آن سنجیده باشد و مسیر کلی کشور از دام واکنشهای لحظهای و سیاستهای غیرقابل پیشبینی دور شود. این همان انتظاری است که مردم به درستی به توان تجربه شده عراقچی نسبت میدهند. درمجموع، انتظارات مردم از وزیر خارجه جدید نه رمانتیک است و نه فراتر از توان. آنچه جامعه میخواهد، ترکیبی است از تجربه، شفافیت، عقلانیت و توان چانهزنی؛ مجموعهای که عراقچی در سالهای گذشته، نشانههایی از آن را بروز داده است. اکنون پرسش اصلی نه درباره امکان این مسیر که درباره نحوه سازماندهی آن در سطح وزارت خارجه است.
این لحظه برای سیاست خارجی ایران، بزنگاهی است برای بازتعریف نقش و تصویر خود؛ نقشی که با کارآمدی و توان حل مساله سنجیده شود و تصویری که در تکاپو و تمنای بهبود کیفیت زندگی، تأمین منافع ملت ایران و پیشبینیپذیر کردن آینده ایران دیده شود.
هفتم. گرچه هر کس پرونده هستهای ایران را به ساحل آرامش برساند، درخور عنایت ملت ایران است اما به نظر میرسد که سیدعباس عراقچی، انگیزهای برای دوختن کلاهی از این نمد برای خود ندارد. این نکته را میتوان از حجب سیاسی و پرهیز او از نزدیکی به جناحهای سیاسی فهمید که موجب اعتماد نظام هم شده است. چراکه شرایط کشور چنان خطیر است که پروراندن چنین خیالات خامی دور از فتوت و فتانت است.
با وجود این بدونشک دعای ملت ایران بدرقه راه سیاستمداری خواهد بود که ایران را از این دوگانه «نه صلح، نه جنگ» عبور دهد و این کم توفیقی نیست. به شرط آنکه همه از این دوگانههای «راست و چپ»، «اصولگرا و اصلاحطلب» و «حاکمیت و دولت» عبور کنیم و فقط به یک دیپلماسی ملی فکر کنیم. باید از سیاست داخلی به سیاست خارجی بازگردیم … .