پیام سپاهان - خبر آنلاین؛ دکتر عبدالحسین لاله* هنرمندان باهوش تاریخ از همان یونان باستان یاد گرفتند گاهی لازم است جدیترین مفاهیم نزد بشر چون مقولات فلسفی را به سخره بگیرند. آنها در نمایشی که به "کمدی اشتباهات"[1]شهرت داشت نشان دادند چگونه فلاسفهای که به خلقت و آفرینش هستی و انسان میاندیشند، حتی چاه زیر پایشان را نمیبینند و کتاب بهدست و در حال مطالعۀ بسیار بسیار جدیشان، مرتب در چاله و چاهِ کنده شدۀ صحنۀ بازی افتاده باعث خنده حضار میشوند.
دکتر عبدالحسین لاله


کوشک جلالی این صحنه مضحک و آدمهای سادهاش را با همه شلختگیشان دوستتر میدارد تا صحنههای شق و رق و کلمه مندرآودری "لوسترازیشین" با صداهای دلنشینی که از گلوی انسانهای سیاه دل برمیخیزد. باید دید او چه چیزی در جهان جنون و دیوانگی هنرمندان تئاتر یافته است که این گونه واله و شیدای آن گشته. چرا او دلش میخواهد حقایق را از زبان دیوانگان صحنه بازگوید؛ دقیقا همچون بازیگران نمایشهای سنتی ایرانی "شاه دزدبازی" و "شاه بازی"، که با قدرت شهنشاهان نمیجنگیدند بلکه با آن شوخی میکردند؛ و میرنوروزی. تلخی این حقیقت شیرین بهتر از شیرینی حقیقت تلخ است. او ریشه جنون را، معانی واقعی و نمادین آنرا و تقابل ظاهریاش با عقلانیت را بهتر از هر کسی میداند. او دوستتر میدارد ملانصرالدین و بهلول دیوانه باشد تا مفتخوران مفتخر و مفتپوش و مفتگوی مفنگی.دیده شده است که در اعصار ماضی، جامعۀتهیشده با مردمی دیوانه، خردمندانی را که رفتارهایی مطابق با عرف جامعه نداشتند را دیوانه خطاب میکردند؛ نهایت لطف ایشان آن بود که آنها را "عقلای مجانین" یا "خردمندان دیوانهنما" گویند. در این باب قصص و حکایات زیادی از تاریخ باقیمانده است. نقل است روزی «سلطان محمود غزنوی (360-421 ق) به قصد تفریح به همراه وزیر خود به تیمارستان میرود. دیوانهای زنجیری با دیدن او با صدای بلند میخندد. سلطان سبب خنده را میپرسد. دیوانه میگوید: به تو میخندم که از راه راست دوری. سلطان میپرسد: آرزویی نداری؟ دیوانه مقداری دنبه درخواست میکند. سلطان قدری تُرُب به وی میدهد. دیوانه هنگام خوردن، سر خود را میجنباند. وقتی سلطان علت حرکت او را میپرسد، میگوید: برای اینکه از وقتی تو پادشاه شدهای، چربی از دنبهها هم رفته است»[2] پس کوشک جلالی شیوه سخن راست گفتن از زبان دیوانگان را از تاریخ ادبیات و نمایشی ایرانی آموخته است. اما جنون[3] چیست و تفاوتش با دیوانگی[4] در چه میباشد؟جنون معادل دیوانگی، شوریدگی، عقل باختگی پریشان مغزی و حتی شوریدگی و شیدایی است. در نگاه روانشناسان، مجنون کسی است که اختلال ذهنی دارد و خبط دِماغ و شیدایی. در فرهنگ معاصر ایرانی، لفظ "روانی"افاده همین لفظ است؛ کسی که بهسبب اختلالات روانی مسئول اعمال خود نیست. در فرهنگ مدرن غربی نیز،جنون به مفهوم بیعقلی یا نابخردی از عصر روشنگری بدینسو معنا و قوام یافته است. پس چرا مایکل فرین نمایشنامه خود را جنون مینامد؟ وقتی به اعماق تاریخ میرویم، از جنون اثری نیست تو گویی جنون با مدنیت آغاز شده، با انباشتگی سرمایه دوام یافته و با خرافات قوام پیدا کرده است. با چنین پیشینهای، چرا کوشک جلالی در صحنه تئاتر، آدمها را در نقش انسانهای مجنون فرومیبرد؟ او چه دردی دارد که تنها با زبان جنون میتوان بیانش کرد؟ کوشک جلالی معنای "عقلای مجانین" در فرهنگ اسلامی را به خوبی میداند. در نگاه او حقیقت را میتوان از زبان کودک و دیوانه شنید. دیوانگان اصلی غیر از این دیوانگاناند. قهرمانانی که او در صحنه میآفریند ممکن است دیوانه باشند اما احمق نیستند. عقلای مجانین به فرزانگانی گفته میشد که تجلی ناگهانی حق بر ضمیرشان، آنها را چنان از خود بیخود میکرد که ناگاه کلامی خارج از عرف بر زبان میآوردند؛ چون بهلول دیوانه؛ که خود را به دیوانگی زد تا جهل مردم را به هوشمندانهترین شکل ممکن آشکار سازد. مایکل فرین یا کوشک جلالی اولین کسانی نیستند که جنون را ستایش میکنند؛ و یا اقلاً آن را بد نمیشمارند. پیش از او نیز ستایش از "جنون شریف" متداول بوده است. مثلاً در عصر رنسانس، اراسموس با نوشتن کتاب «در ستایش دیوانگی»[5] تاثیر عمیقی بر افکار عمومی گذاشت. میشل فوکو رساله دکتری خود را در همین ارتباط نگاشت. به باور وی، جنون ارزشهای فرهنگی، هنری و اخلاقی جوامع را به نقد میکشد. متفکران و اندیشمندان تاریخ پرفروغ ایران نیز چنین وضعیتی داشتهاند. مولوی میگوید: "سجده کند عقل، جنون تو را" و نظامی به یادمان میآورد: "مجنون مشقت آزموده /دل کاشته و جگر دروده". جنونی که کوشک جلالی از آن یاد میکند از نوع مادی نیست زیرا؛ جنون مادی، شوریدگی ویرانگر است: چنانچه مولوی میگوید: "ای دل آغشته به خون / چند بود شور و جنون / پخته شد انگور کنون، غوره میفشار بیا". جنون مادی انسان را بهسوی وادی واهی جاهطلبی میبرد و بس؛ چنانچه سعدی بزرگ میگوید: "عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتی است /کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را". پس، جنون، مراتبی دارد. مولوی نیز بر این مساله واقف است: "آن جا لیلی شده است مجنون / زیرا که جنون هزار تا بود". در مقابل، جنون الهی، معرفتی ویا معنوی وجود دارد؛ که در آن، به درک حقیقت و عمق معانی و عشق عذری تاکید میشود. از نگاه فردوسی، جدایی فرزانگی از دیوانگی امکان ندارد؛ "چنین گفت کامروز فرزانگی/ جدا کرد نتوان ز دیوانگی». در نگاه نظامی اما، "دیوانگی زیرشاخه جنون ولی در عین حال از آن متفاوت است: "در آن چشمه که دیوان خانه کردند/پری را بین که چون دیوانه کردند". اما مولوی بر آن است که: "اندک اندک به جنون راه بری از دم من/برهی از خرد و ناگه دیوانه شوی". به باور وی، در مواقعی میتوان بهظاهر دیوانه شد اما در باطن عاقل ماند. او درجه جنون برای ارتقاء آگاهی را ارج مینهد. او حتی از عقلا میخواهد جنون را بیازموده و به دل صفایی دهند: "ای خوشدل و خوش دامن دیوانه تویی یا من/ درکش قدحی با من بگذار ملامت را". مولوی از شوری و شیدایی دیدار یار مشعوف است: "خواهی زجنون بویی ببری/ زاندیشه و غم می باش بری". او حتی جنون و اسارت را دائمی میخواهد. ابنسینا از بین رفتن همه قوه خرد را عقلباختگی یا ذهاب العقل، سستی آنرا کمخردی یا حمق و دلیل این دو وضعیت را سردیِ قسمت پیشینی مغز یا خشکی یا تری آن میدانست. ابن سینا آشفتگی عقل را پریشانخردی یا اختلاطالعقل نامیده است. رازی نیز بر آن است که هرچند مردمانْ صرع، مالیخولیا و پریشانخردی را جنون مینامند ولی بین این سه مساله، تفاوتهایی است. با این اوصاف، دیوانگان عرصه نمایش جنون کوشک جلالی چه نوع جنونی دارند؟ ---------------------------------- 1. جنونی واقعی؟ 2. عاقلان دیوانهنمایی که نمیخواهند زبان سرخشان سر سبز دهد بر باد. 3. دیوانگانی زنجیزی 4. دیوانگانی آرام؟ [1]The Comedy of Errors [2]هزار حکایت صوفیان، به کوشش حامد خلقی، تهران، 1390 ش [3]Insanity [4]Madness [5]Erasmus, Desiderius (1509) Moriae encomium *عضو هیات علمی فرهنگستان هنر کانال عصر ایران در تلگرام