پیام سپاهان - وطن امروز / «جنگ واقعی ایران و آمریکا بر سر چیست؟» عنوان یادداشت روز در روزنامه وطن امروز به قلم فاطمه یوسفی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
یکی از مضامین اصلی پیام رهبر معظم انقلاب به پنجاهونهمین نشست اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا تبیین سطح واقعی منازعه میان ایران و آمریکاست. تحلیلهای رایج از روابط پرتنش ایران و ایالات متحده، در چارچوب موضوعات مشخصی همچون پرونده هستهای، نفوذ منطقهای یا حقوق بشر محصور مانده است. این رویکرد، اگرچه برخی نقاط اصطکاک را روشن میکند اما از تبیین چرایی تداوم و بازتولید بحران در اشکال مختلف عاجز است. با هر توافق یا تفاهم موقت، تنشی جدید از جایی دیگر سر برمیآورد و این چرخه ادامه مییابد. این پایداری نشان میدهد ریشه منازعه، نه در رفتارها یا سیاستهای موردی، بلکه در لایهای عمیقتر و ساختاریتر نهفته است؛ تقابل ذاتی میان قدرت هژمون با کشورهایی که اصل «استقلال» را جوهر هویت و بقای خود میدانند. مساله اصلی، دشمنی جمهوری اسلامی با آمریکا نیست، بلکه مساله اصلی طبیعت نظام سلطه آمریکاست که نمیتواند یک «دیگری» مستقل و تأثیرگذار را در یک منطقه راهبردی برتابد و ستیز جمهوری اسلامی در واقع واکنشی به این خوی استکباری است.
* چگونه آمریکا به دنبال کنترل جهان است؟
ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی، بویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، صرفاً به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل نشد، بلکه ساختاری از نظم بینالملل را معماری کرد که نظام سلطه نامیده میشود. این نظام، تنها بر برتری نظامی و اقتصادی استوار نیست، بلکه ابعاد پیچیدهتر اندیشهای و هنجاری دارد.
1- کنترل شریانهای حیاتی جهان
بازار ![]()
از تسلط بر نظام مالی جهانی از طریق دلار و نهادهایی چون سوئیفت گرفته تا کنترل گلوگاههای اطلاعاتی و فناوری، آمریکا ابزارهایی در اختیار دارد که به آن اجازه میدهد اراده خود را به شکلی فراتر از مرزهای ملی بر دیگران تحمیل کند. تحریمهای فراسرزمینی، برجستهترین نمونه از این قدرت ساختاری است.
2- انحصار در تعریف هنجارها
نظام سلطه، ارزشهای سیاسی و اقتصادی خود (لیبرال - دموکراسی و اقتصاد بازار) را نه به عنوان یک «گزینه»، بلکه به عنوان تنها الگوی مشروع و جهانشمول برای پیشرفت و توسعه معرفی میکند. هر کشوری که الگویی متفاوت را پیگیری کند، به طور خودکار در جایگاه یک «ناهنجار»، «یاغی» یا «تهدید» قرار میگیرد.
3- مدیریت ائتلافها و موازنهها
آمریکا امنیت متحدان خود را تضمین میکند اما به شرط آنکه آنها در چارچوب نظم مورد نظر آن عمل کنند، البته همین گزاره هم قابل تشکیک است و در عمل چنین پیش نرفته است اما قاعده کلی این است که استقلال راهبردی متحدان تا جایی تحمل میشود که اصول کلی هژمونی را به چالش نکشد. در این نگاه، «دشمن» لزوماً کشوری نیست که به آمریکا حمله کرده باشد. دشمن بالقوه، هر بازیگری است که موجودیت و عملکردش، ۳ پایه ذیل را تضعیف کند: موجودیتی که نشان دهد میتوان خارج از مدار آمریکا به حیات مستقل ادامه داد، میتوان الگویی متفاوت از حکمرانی ارائه کرد و میتوان بدون وابستگی، امنیت و توسعه را دنبال کرد.
* شکستن قاعده بازی؛ چگونه انقلاب اسلامی مدل وابستگی را در هم ریخت؟
اکنون به روشنی میتوان تصور کرد چرا از منظر نظام سلطه آمریکا، انقلاب اسلامی ایران یک رویداد فاجعهبار بود. این فاجعه نه به خاطر از دست دادن یک متحد، بلکه به دلیل ظهور یک «ناهنجاری» در قلب منطقه استراتژیک خاورمیانه بود. ایران پهلوی، نمونه یک متحد ایدهآل در چارچوب نظم آمریکایی بود؛ حافظ منافع غرب در منطقه، خریدار بزرگ تسلیحات و همسو با سیاستهای کلان ژئوپلیتیک.
انقلاب اسلامی این مدل را به طور کامل در هم شکست. «نه شرقی، نه غربی» یک دکترینال سیاسی بود که مستقیماً به قلب فلسفه نظام سلطه شلیک میکرد. این دکترین به معنای آن بود که یک ملت با تکیه بر هویت تاریخی و دینی خود و با تجربه تلخ مداخلات خارجی تصمیم گرفته سرنوشت خود را به دست گیرد. از همان لحظه، صرفنظر از اینکه چه دولتی در تهران بر سر کار باشد یا چه سیاستی را دنبال کند، جمهوری اسلامی به یک «مساله» برای واشنگتن تبدیل شد؛ مسالهای که باید یا «مهار» میشد یا «تغییر» مییافت یا «جذب» سیستم میشد.
* پرونده هستهای؛ نماد یک تقابل بر سر «حق توسعه» مستقل
باید دانست پرونده هستهای علت اصلی منازعه نیست، بلکه مناسبترین و کارآمدترین «میدان» برای مدیریت این تقابل ساختاری است. انتخاب این پرونده دلایل معینی برای طرف آمریکایی داشته است.
فناوری هستهای به دلیل حساسیتهای جهانی پیرامون اشاعه تسلیحات کشتار جمعی، به آمریکا اجازه میدهد فشارها و تحریمهای یکجانبه خود را در پوششی از نگرانیهای امنیتی بینالمللی و با استفاده از ابزارهای چندجانبه (مانند آژانس بینالمللی انرژی اتمی و شورای امنیت) اعمال کند. این امر، ماهیت سیاسی منازعه را پنهان کرده و به آن ظاهری فنی و حقوقی میبخشد.
ترس از یک ایران هستهای، ابزاری قدرتمند برای همراه کردن متحدان اروپایی و حتی رقبایی چون روسیه و چین بوده است. این در حالی است که استاندارد دوگانه در برابر زرادخانه هستهای اسرائیل که خارج از هرگونه نظارتی قرار دارد، به وضوح نشان میدهد دغدغه اصلی نه «نفس فناوری»، بلکه «کیستی» دارنده آن است. از نظر نظام سلطه، دستیابی یک قدرت مستقل و منتقد به نماد نهایی توانمندی راهبردی، به معنای تغییر موازنه قوا و تضعیف کنترل آن بر منطقه است.
اگر ایران بتواند با وجود تمام فشارها به چرخه کامل سوخت هستهای دست یابد، این پیام را به دیگر کشورهای در حال توسعه مخابره میکند که میتوان با مقاومت، به قلههای فناوری رسید. این الگوسازی برای نظامی که توسعه دیگران را به وابستگی به خود مشروط میکند، غیرقابل تحمل است.
* صدور الگوی استقلال؛ خطرناکترین سلاح ایران
در برابر این فشار ساختاری، جمهوری اسلامی نیز راهبردهای خود را توسعه داده است. وقتی بقا و استقلال ایران هدف گرفته میشود، اقدامات ایران هم نه تهاجمی، بلکه واکنشی و با هدف ایجاد بازدارندگی باید دیده شود. توسعه توانمندیهای دفاعی، حمایت از جریانهای مقاومت در برابر نظم استکباری و تلاش برای خنثیسازی تحریمها از طریق دیپلماسی با قدرتهای نوظهور، همگی پاسخهایی منطقی به یک محیط امنیتی است که توسط یک قدرت متخاصم تعریف شده است.
صدور ایده «استقلال و مقاومت» به عنوان یک الگوی قابل دسترس برای دیگر ملتهای تحت فشار، برای نظام سلطه، خطرناکتر از هر موشکی است، زیرا مشروعیت و جهانشمولی روایت آن را زیر سوال میبرد.
با این صورتبندی، منازعه ایران و آمریکا از یک اختلاف دوجانبه به یک نمونه مطالعاتی از تقابل میان ۲ دیدگاه نسبت به نظم جهانی تبدیل میشود؛ دیدگاهی که مبتنی بر سلسلهمراتب، کنترل و یکسانسازی است و دیدگاهی که بر کثرتگرایی، حاکمیت ملی و عدالت تأکید دارد.
تا زمانی که ایالات متحده، هویت و منافع ملی خود را با حفظ جایگاه هژمونیک در جهان تعریف کند، هر قدرتی که در مسیر استقلال واقعی گام بردارد، به طور خودکار به یک چالش امنیتی برای آن تبدیل خواهد شد. پرونده هستهای، موشکی یا هر موضوع دیگری، تنها بهانهها و ابزارهایی برای مدیریت این تقابل بنیادین خواهند بود.
آمریکا باید بپذیرد دوران نظم تکقطبی به سر آمده و جهان جدید، جهانی چندقطبی و متشکل از تمدنها و الگوهای حکمرانی متفاوت خواهد بود. تا آن زمان، منازعه ادامه خواهد داشت، زیرا برای جمهوری اسلامی، استقلال یک انتخاب سیاسی نیست، بلکه دلیل وجودی آن است و برای نظام سلطه، مهار این استقلال، شرط بقای آن.