جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴

سیاسی

متفکر آمریکایی: در سایه اتحاد واشنگتن و تل‌آویو، صلح در غزه توهمی زودگذر است

متفکر آمریکایی: در سایه اتحاد واشنگتن و تل‌آویو، صلح در غزه توهمی زودگذر است
پیام سپاهان - فرارو /متن پیش رو در فرارو منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست استفان والت در این یادداشت، «اتحاد ویژهٔ آمریکا و اسرائیل» را عامل اصلی بن‌بست ...
  بزرگنمايي:

پیام سپاهان - فرارو /متن پیش رو در فرارو منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
استفان والت در این یادداشت، «اتحاد ویژهٔ آمریکا و اسرائیل» را عامل اصلی بن‌بست صلح در خاورمیانه می‌داند. او تأکید می‌کند که طرح صلح ترامپ تکرار الگوی یک‌جانبه و بی‌نتیجهٔ گذشته است، زیرا واشنگتن هرگز حاضر به اعمال فشار واقعی بر تل‌آویو نیست. به باور والت، حمایت بی‌قید و شرط آمریکا هزینه‌های سنگین مالی، اخلاقی و سیاسی دارد، اعتبار جهانی واشنگتن را تضعیف و حتی اسرائیل را به سوی افراط‌گرایی، انزوا و فروپاشی درونی سوق داده است.
استفان والت استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی-نشریه فارن پالیسی| همهٔ ما می‌توانیم از توقف موقت کشتار در غزه سپاسگزار باشیم؛ از اینکه تبادل گروگان‌های اسرائیلی و زندانیان فلسطینی در جریان است و کمک‌های بشردوستانه سرانجام با آزادی بیشتری به مردم رنج‌دیده می‌رسد. جای تعجب ندارد که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، در پی این آتش‌بس خود را پیروز میدان بداند و آن را «سپیده‌دم تاریخی خاورمیانه‌ای نوین» بنامد؛ عبارتی که پیش‌تر نیز از زبان او و بسیاری از رؤسای‌جمهور پیشین آمریکا شنیده شده است. امیدوارم این‌بار حق با او باشد، هرچند بعید است کسی بخواهد بر آن شرط ببندد.
«سپیده‌دم خاورمیانه نوین» یا تکرار تاریخ؟ تردیدها دربارهٔ آتش‌بس غزه و طرح صلح ترامپ
اما دو پرسش اساسی همچنان بی‌پاسخ مانده است: نخست، آیا این آتش‌بس دوام خواهد داشت؟ و دوم که پاسخ پرسش نخست تا حد زیادی به آن وابسته است آیا روابط اسرائیل با جهان به‌ویژه با متحد دیرینه‌اش ایالات متحده، در مسیری تازه قرار گرفته که بتواند سرانجام به صلحی پایدار منتهی شود؟ در مورد پرسش اول، خوش‌بینی چندان آسان نیست. همان‌طور که منتقدان یادآور شده‌اند، «طرح صلح» کنونی حاصل کار میانجی‌گرانی آمریکایی است که آشکارا جانب اسرائیل را گرفته‌اند. نتیجه، توافقی است که بیشتر به «اولتیماتوم» می‌ماند تا مصالحه‌ای مذاکره‌شده.
طرح، هرچند برخی از خواسته‌های حداکثری جناح راست افراطی اسرائیل را رد می‌کند از جمله الحاق رسمی غزه یا اخراج دائمی ساکنان فلسطینی آن اما در مقابل، از فلسطینیان می‌خواهد مجموعه‌ای از اقدامات دشوار و تقریباً غیرقابل‌راستی‌آزمایی را بپذیرند: خلع سلاح کامل حماس، نابودی تمام تونل‌های زیرزمینی، حذف کامل حماس از هرگونه فرآیند سیاسی، و اصلاحی ریشه‌ای اما مبهم در ساختار تشکیلات خودگردان فلسطین.
نظارت بر اجرای توافق نیز قرار است برعهدهٔ نهادی خارجی باشد که زیر نظر «هیئت صلحی» به ریاست شخص ترامپ فعالیت خواهد کرد؛ هیئتی که تصمیم می‌گیرد هر طرف تا چه اندازه به تعهداتش عمل کرده است. بااین‌حال، مهم‌ترین ضعف این طرح آن است که مسائل سیاسیِ بنیادین را به زمانی نامعلوم در آینده موکول کرده و در برابر ادامهٔ سیاست اسرائیل در گسترش تدریجی کنترل بر کرانهٔ باختری سکوت کرده است. این سکوت، همان تکرار آشنای الگوی دهه‌های گذشته است؛ همان داستان قدیمیِ «لوسی، چارلی براون و توپ فوتبال»: فرصتی بی‌پایان برای اسرائیل تا ادعا کند فلسطینیان به‌درستی به تعهدات خود عمل نکرده‌اند و بنابراین مجاز است بار دیگر فشارها را افزایش دهد یا چرخهٔ خشونت را از سر گیرد.
صلحِ مشروط به فشار واشنگتن؛ آیا رابطهٔ آمریکا و اسرائیل در مسیر تازه‌ای قرار گرفته است؟
برای باور به موفقیت «طرح صلح ترامپ»، باید پذیرفت که جامعهٔ جهانی و به‌ویژه ایالات متحده حاضر است به‌طور مداوم و بی‌وقفه بر اسرائیل فشار وارد کند تا این کشور را به پایبندی به توافق کنونی و حرکت به‌سوی راه‌حلی عادلانه و پایدار برای مناقشهٔ تاریخی با فلسطینیان وادارد. بی‌تردید، این واقعیت که ترامپ سرانجام از تاکتیک‌های وقت‌کشی بنیامین نتانیاهو خسته شده و او را وادار به پذیرش این آتش‌بس محدود کرده است، نشان می‌دهد که رؤسای‌جمهور آمریکا در صورت تمایل، اهرم فشار قابل‌توجهی در اختیار دارند. اما پرسش اصلی این است: آیا اراده‌ای برای استفاده از این اهرم وجود دارد؟
هیچ نشانه‌ای دیده نمی‌شود که نتانیاهو، ائتلاف راست‌گرای حاکم یا بخش بزرگی از جامعهٔ اسرائیل آمادهٔ پذیرش یک راه‌حل واقعی دوکشوری یا حتی نوعی کنفدراسیون تک‌دولتی باشند ؛ حتی اگر حماس و دیگر گروه‌های تندرو فلسطینی کاملاً به حاشیه رانده شوند. در چنین شرایطی، با توجه به شخصیت دمدمی، حوصلهٔ اندک و بی‌میلی ترامپ به جزئیات، بعید است او پیگیری مستمری در این مسیر داشته باشد.
البته مشکل فقط شخص ترامپ نیست. در طول دهه‌ها، قدرت‌های جهانی همواره تمایل داشته‌اند طرف‌های درگیر را به آتش‌بس موقت وادارند؛ همان‌گونه که ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در جنگ‌های عرب و اسرائیل در سال‌های 1956، 1967 و 1973 چنین کردند و واشنگتن نیز بارها پس از آن نقش میانجی مقطعی ایفا کرده است. اما این قدرت‌ها هرگز حاضر نشده‌اند زمان، انرژی و سرمایهٔ سیاسی کافی را برای دستیابی به توافقی عادلانه و پایدار صرف کنند.
به همین دلیل است که تمامی طرح‌های صلح پیشین، از توافقات اسلو و نشست کمپ‌دیوید 2000 گرفته تا کنفرانس آناپولیس 2007 و حتی چهارگانهٔ خاورمیانه سرانجام به شکست انجامیدند. اگر دستیابی به صلح واقعی منوط به فشار مداوم آمریکا باشد، پرسش دوم اهمیت حیاتی پیدا می‌کند: آیا روابط میان واشنگتن و تل‌آویو در حال تغییری بنیادین است که بتواند احتمال صلح را حتی مستقل از ارادهٔ ترامپ افزایش دهد؟
تحولات پس از حملهٔ 7 اکتبر 2023 شاید نشانه‌هایی از چنین تغییری باشند. حملهٔ حماس بهای سنگینی برای این گروه در افکار عمومی جهان داشت، اما پاسخ بی‌رحمانه و ویرانگر اسرائیل نیز آسیب شدیدی به اعتبار بین‌المللی خود وارد کرد. اکنون کشورهای متعددی از بریتانیا و فرانسه گرفته تا کانادا و استرالیا به‌طور رسمی دولت فلسطین را به رسمیت شناخته‌اند.
در همین حال، روند عادی‌سازی روابط اسرائیل با جهان عرب عملاً متوقف شده است. و شاید مهم‌تر از همه، در خود آمریکا نیز افکار عمومی به‌شکل محسوسی دگرگون شده است: شمار فزاینده‌ای از آمریکایی‌ها اکنون خود را بیش از اسرائیلی‌ها با فلسطینیان همدل می‌دانند. بر اساس تازه‌ترین نظرسنجی‌ها، 41 درصد از مردم آمریکا اقدامات اسرائیل را «نسل‌کشی» یا چیزی نزدیک به آن می‌دانند، در حالی‌که تنها 22 درصد آن را قابل توجیه می‌شمارند.
رابطهٔ ویژه با اسرائیل زیر ذره‌بین؛ هزینه‌های سنگین یک اتحاد بی‌قید و شرط
حمایت از اسرائیل در میان افکار عمومی آمریکا به‌ویژه در میان دموکرات‌ها و مستقل‌ها، به پایین‌ترین سطح خود در دهه‌های اخیر رسیده است. با این‌حال، موج انتقاد تنها محدود به جناح چپ نیست؛ شماری از چهره‌های شاخص محافظه‌کار از جمله استیو بنن، تاکر کارلسن و مارجوری تیلور گرین، نمایندهٔ جمهوری‌خواه کنگره نیز حملات تندی را متوجه سیاست واشنگتن کرده‌اند.
دموکرات‌ها عمدتاً از منظر دغدغه‌های حقوق بشری و پیامدهای انسانی جنگ در غزه به مخالفت برخاسته‌اند، در حالی‌که منتقدان محافظه‌کار، این حمایت بی‌قید و شرط از کشوری که به‌طور فزاینده‌ای رفتار سرکشانه دارد را مغایر با اصل «اول آمریکا» می‌دانند. اما آنچه این اختلاف نظرها را ملموس‌تر کرده، هزینه‌های مستقیم و گزاف این رابطهٔ ویژه است. اسرائیل بزرگ‌ترین دریافت‌کنندهٔ کمک نظامی خارجی از ایالات متحده است و دولت آمریکا رسماً متعهد شده که «برتری کیفی نظامی» این کشور را در منطقه حفظ کند؛ حتی با وجود آن‌که اسرائیل امروز اقتصادی ثروتمند دارد و در ردهٔ شانزدهم درآمد سرانهٔ جهانی قرار گرفته است. علاوه بر آن، این کشور زرادخانه‌ای پیشرفته از سلاح‌های هسته‌ای در اختیار دارد.
رقم معمول کمک‌های نظامی آمریکا به اسرائیل، حدود 4 میلیارد دلار در سال بود، اما با آغاز جنگ اسرائیل و حماس، این عدد جهشی بی‌سابقه یافت و به حدود 22 میلیارد دلار رسید ؛ باری سنگین که مستقیماً بر دوش مالیات‌دهندگان آمریکایی قرار دارد. همین حمایت بی‌قید و شرط، یکی از دلایل اصلی تداوم احساسات ضدآمریکایی در خاورمیانه است؛ هرچند رهبران کشورهای منطقه همچنان برای دریافت تسلیحات، سرمایه‌گذاری و دسترسی به بازارهای جهانی ناگزیر از جلب رضایت واشنگتن‌اند.
اما هزینه‌های این رابطه تنها مالی نیست. قدرت نرم آمریکا نیز به‌شدت آسیب دیده است، زیرا تداوم این حمایت‌ها در تضاد کامل با ادعاهای دیرینهٔ واشنگتن دربارهٔ دفاع از حقوق بشر و ارزش‌های لیبرال قرار دارد. این دوگانگی اخلاقی، اعتبار جهانی آمریکا را در برابر رقبایی چون روسیه و چین تضعیف کرده است ؛کشورهایی که حالا به‌سادگی می‌توانند از «معیار دوگانه» ایالات متحده بهره‌برداری تبلیغاتی کنند.
شاید این مسئله برای دولت ترامپ، که ارزشی برای مفاهیم حقوق بشر یا مشروعیت بین‌المللی قائل نیست، چندان اهمیت نداشته باشد؛ اما از منظر تاریخی، چنین رویکردی در تضاد آشکار با آرمان‌های لیبرال آمریکاست که زمانی مبنای سیاست خارجی این کشور محسوب می‌شد. در کنار این پیامدها، «روابط ویژه» سبب شده کشوری کوچک با جمعیتی کمتر از ده میلیون نفر، سهمی نامتناسب از توجه سیاسی و رسانه‌ای قدرتمندترین کشور جهان را به خود اختصاص دهد. کافی است حجم پوشش خبری اسرائیل را با گزارش‌هایی که دربارهٔ کشورهایی بسیار بزرگ‌تر و استراتژیک‌تر همچون هند، ژاپن، اندونزی، نیجریه یا برزیل منتشر می‌شود، مقایسه کنید.
برای درک این عدم توازن کافی است بدانیم اتریش، کشوری با جمعیتی تقریباً برابر و تولید ناخالص داخلی مشابه اسرائیل و میزبان شماری از نهادهای بین‌المللی، به‌ندرت در رسانه‌های آمریکا موضوع بحث است. در مقابل، اسرائیل موضوع اصلی ده‌ها اندیشکده، گروه لابی‌گری و کمیتهٔ سیاسی در واشنگتن است؛ سازوکارهایی که عملاً سیاست‌گذاران آمریکایی را وادار می‌کنند زمان و انرژی بی‌سابقه‌ای را صرف منافع کشوری کنند که بسیاری از شهروندان آمریکا دیگر نسبت به آن همان احساس همدلی گذشته را ندارند.
موضوع اسرائیل مدت‌هاست از سطح سیاست خارجی فراتر رفته و به اعماق عرصهٔ فرهنگی، دانشگاهی و فکری آمریکا نفوذ کرده است. حمله‌های اخیر به دانشگاه‌ها دلایل گوناگونی دارند، اما اتهامات اغراق‌آمیز یهودستیزی که علیه دانشجویان از جمله دانشجویان یهودی منتقد جنگ غزه مطرح می‌شود، این موج را تشدید کرده است. بخش مهمی از این فشارها به انگیزهٔ سیاسیِ محافظت از اسرائیل در برابر انتقاد و حفظ «روابط ویژه» بازمی‌گردد؛ روابطی که حالا بیش از هر زمان دیگری زیر سؤال رفته‌اند.
در واقع، حضور پررنگ و دائمی اسرائیل در سیاست واشنگتن به سطحی بی‌سابقه رسیده است. از جیمی کارتر که دو هفته از دوران ریاست‌جمهوری خود را صرف مذاکرات کمپ‌دیوید کرد، تا بیل کلینتون، جورج بوش پسر، باراک اوباما و جو بایدن که بارها هفته‌ها از وقت خود را صرف مسائل خاورمیانه کردند ؛ همهٔ رؤسای‌جمهور آمریکا ناگزیر بخش چشمگیری از سرمایهٔ سیاسی‌شان را صرف این کشور کوچک کرده‌اند.
آنتونی بلینکن، وزیر خارجهٔ کنونی، طی چهار سال کاری خود 16 بار به اسرائیل سفر کرده، اما فقط چهار بار به کل قارهٔ آفریقا. حتی دونالد ترامپ، با وجود شعارهای انزواگرایانه‌اش، نتوانست از این چرخه جدا بماند و سیاست اسرائیل را به‌طور کامل به زیردستانش بسپارد. هر ساعت از وقت رئیس‌جمهور و مقامات عالی‌رتبه که صرف این موضوع می‌شود، ساعتی است که نمی‌تواند صرف مسائلی گردد که مستقیماً به امنیت و رفاه مردم آمریکا مربوط است. همین واقعیت است که بسیاری از ناظران را به این نتیجه رسانده است: آمریکا باید رابطه‌ای «عادی» با اسرائیل برقرار کند.
در چنین چارچوبی، واشنگتن دیگر تظاهر نخواهد کرد که منافعش همواره با اسرائیل یکی است. هنگامی که اسرائیل در جهتی عمل کند که با سیاست‌های آمریکا همسو است، شایستهٔ حمایت خواهد بود؛ اما اگر اقداماتی برخلاف منافع واشنگتن انجام دهد باید با واکنش صریح و مخالفت قاطع روبه‌رو شود. منتقدان ممکن است بگویند رابطهٔ «عادی» با اسرائیل بی‌معناست، زیرا تاریخ خاص این کشور، تجربهٔ تلخ یهودستیزی، میراث هولوکاست و موقعیتش در منطقه‌ای متلاطم آن را از دیگر کشورها متمایز کرده است. شاید چنین باشد، اما در سال 2025، همین ویژگی‌های «غیرعادی» دلیلی برای کاهش حمایت بی‌قید و شرط آمریکا است.
به‌گفتهٔ ایان لستیک، تحلیلگر برجسته، اسرائیل روزبه‌روز بیشتر به «دولت دیوانه» شباهت می‌یابد:
الف - دنبال‌کردن اهداف تهاجمی که اغلب به زیان دیگران است؛
ب - پایبندی افراطی به این اهداف؛
ج - احساس برتری اخلاقی در عین آمادگی برای رفتار غیراخلاقی؛
د - توانایی گزینش ابزارهای منطقی برای تحقق این اهداف
و - در نهایت برخورداری از ظرفیت لازم برای اجرای آن‌ها.
ایان لستیک می‌گوید یکی از عوامل کلیدی شکل‌گیری این مسیر خطرناک، حمایت تقریباً بی‌قید و شرط دولت‌های آمریکا از اسرائیل بوده است ؛حمایتی که ریشه در نفوذ گستردهٔ لابی اسرائیل در واشنگتن دارد. این نگاه به‌هیچ‌وجه «ضداسرائیلی» نیست؛ بلکه برعکس، از سر واقع‌بینی سیاسی است. حمایت بی‌مهار از اسرائیل نه‌تنها برای آمریکا زیان‌بار بوده، بلکه برای خود اسرائیل نیز فاجعه‌بار است. این کشور در صحنهٔ جهانی محبوبیت خود را از دست داده، از درون گرفتار شکاف‌های عمیق اجتماعی و سیاسی شده و هر روز بیش‌تر به سمت راست‌گرایی مذهبی افراطی رانده می‌شود. در عین حال، موج مهاجرت نخبگان و طبقات متوسطِ تحصیل‌کرده از اسرائیل رو به افزایش است. به‌اختصار، اگر صلحی پایدار در خاورمیانه می‌خواهیم، راه آن نه از تداوم روابط ویژه، بلکه از عادی‌سازی رابطهٔ آمریکا و اسرائیل می‌گذرد.
بازار


نظرات شما