روانهای جنگزده در روزهای پس از آتشبس
سیاسی
بزرگنمايي:
پیام سپاهان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
«آتشبس نه یک وضعیت نظامی و سیاسی که بهنوعی بلاتکلیفی روانشناختی و وجودی است.» این جمله را محمود مقدسی، روانشناس بالینی میگوید. شبیهترین تعریف به چیزی که این روزها خانواده آویشن تجربه میکنند.
نسیم سلطانبیگی| آویشن از همان شبی که جنگ شروع شد از حرفزدن افتاد. یک هفته از آتشبس میگذرد اما همچنان آویشن 9 ساله نتوانسته حرف بزند. برسام سهساله شبها پتو را روی سرش میکشد، دیگر تنهایی نمیخوابد و روزها، از صدای اذان میترسد و از دویدن پسربچه همسایه در طبقه بالا. سهیلای 40 ساله نمیتواند تصویری از آینده در ذهناش بسازد چون «ممکن است همهچیز خراب شود».
اضطراب در چهره مهسا چنان جا خوش کرده که با اینکه میخندد و تلاش میکند عادی باشد، مدیرش به او میگوید: «از ظاهرت مشخص است که مضطربی و حال خوبی نداری.» زیر پاهای مهسا سست است و او انگار در آسمان معلق مانده است. رابعه موحد، روانشناس اجتماعی است و به «هممیهن» میگوید: «آذوقه روانی مردم ما تمام شده و الان در وضعیت قحطی روانی هستیم.»
«آتشبس نه یک وضعیت نظامی و سیاسی که بهنوعی بلاتکلیفی روانشناختی و وجودی است.» این جمله را محمود مقدسی، روانشناس بالینی میگوید. شبیهترین تعریف به چیزی که این روزها خانواده آویشن تجربه میکنند. خانه آنها در خیابان پاتریس لومومبا بود، کوچه آبشوری که همان شب اول مورد اصابت قرار گرفت. علی، پسرخاله آویشن است و درباره آنشب به «هممیهن» میگوید: «کوچه آبشوری عرض کمی دارد. خانهای که مورد اصابت قرار گرفت، روبهروی خانه خاله من بود. آن شب آنها در پذیرایی خوابیده بودند.
پنجرههای پذیرایی رو به کوچه بود و فاصله کمی بین سر آنها و جایی که شیشهها شکسته شد وجود داشت.» آویشن از همان لحظه دیگر حرف نزد. علی که به خانه آنها رسیده، دیده که بدن آویشن میلرزد، گریه نمیکند ولی حرف هم نمیزند. تنها و تنها میلرزد: «اول فکر میکردیم تا چندساعت دیگر حالش بهتر میشود. اما این اتفاق نیفتاد. چون صدای انفجار و پدافند قطع نشد و آنها محبور شدند سهروز در آن شرایط در تهران بمانند.» آنها باید در خانه میماندند تا آواربرداری انجام شود.
بعد از سهروز خانه جنگزدهشان را به سمت شهریار ترک میکنند و به جمع خانواده میپیوندند اما آویشن همچنان هم حرف نمیزند. تمام تلاشهای خاله، مادربزرگ، پدر و مادرش برای به حرف آوردنش بینتیجه میماند و حالا سهروز است که آنها گفتار درمانی را آغاز کردهاند، به این امید که واژهها به گلوی آویشن برگردند.
پدر آویشن مدتهاست که بیکار شده و مادرش معلم است. رابطه آنها پیش از جنگ هم خوب نبود و به گفته علی در این شرایط، تنشهای بین آنها تشدید شده است: «حقوق خاله من بسیار پایین است و همسرش هم بیکار است. به همین دلیل توان تعمیر وسیلهها و قسمتهای آسیبدیده خانه را ندارند. مگر اینکه زیر بار قرض بروند.» مامورانی که در محل اصابت پرتابه حاضر بودند، همان شب اول سراغ خانواده آویشن میروند: «همان شب اول فرمهایی را دادند و خواستند آنها را پر کنند و گفتند، برای اسکان آنها را به هتل خواهند برد. آنها مشخصات را نوشتند و چندین شماره را در آن فرم اعلام کردند که مبادا نتوانند پیدایشان کنند اما تا همین لحظه کسی با آنها هیچ تماسی نگرفته است.»
در سر الهام هنوز هم صدای بمب میآید؛ هر شب، هر نیمساعت یکبار. از خواب میپرد و دوباره میخوابد و دوباره بمب: «هر شب که میخوابم، هر نیم ساعت یکبار، با صدای وحشتناک بمب از خواب میپرم، بعد میبینم چیزی نیست و دوباره میخوابم. دوباره نیمساعت بعدش بمب میزنند، دوباره میپرم و تا صبح را اینطوری سپری میکنم.» اینها را الهام میگوید. او و همسرش تمام 12 روز جنگ را در تهران ماندند و حالا در روزهای پس از آتشبس از کابوس جنگ رها نمیشوند: «صدای هواپیما مدام در گوشم است. انگار از بالای پنجره جت رد میشود. کوچکترین صدا در کوچه و خیابون من را ناخودآگاه به وحشت میاندازد که بمب انداختند.»
سهیلا هم احساسات مشابهی را تجربه میکند: «یکی از اتفاقاتی که در ذهن من افتاده این است که نمیتوانم عمیقاً خوشحال باشم، چون فکر میکنم تا وقتی سایه جنگ و ترس برگشتن اسرائیل هست، چه دلیلی دارد که من خوشحال باشم.» او پیشتر هم نبود امنیت را احساس کرده بود اما الان در روزهایی که دوباره به سر کارش برگشته، مدام با خودش فکر میکند: «چرا باید دوباره شروع کنم، وقتی دوباره قرار است جنگ شود و همهچیز خراب شود.» نگرانی، عدم تمرکز و تردید، بیشترین احساساتی است که او در این روزهای پس از آتشبس تجربه کرده است. سهیلا تصویری از آینده پیش رویش ندارد: «همهچیز مبهم است و برای هیچچیز نمیتوانم برنامهریزی کنم.» او فراموش کرده پیش از جنگ هم چنین تصوری داشته یا نه، اما میگوید: «در این شرایط، آینده معنایی ندارد. تا زمانی که ثبات اقتصادی نباشد، حال خوب نخواهد بود.»
خانههای ناامن برای بچههای ترسیده
برسام سهساله هم جنگ را در خواب دید. نصفشب که از خواب پریدند به خانه داییاش رفتند و او کنار فرزند سهماهه داییاش به خواب رفت؛ بزرگترها اما نخوابیدند. مهسا، مادر برسام درباره تجربه جنگ 12روزه به «هممیهن» میگوید: «بچهها که بیدار شدند، دیدند که اطرافیانشان اخبار را نگاه میکنند و مضطربند. ما تلاش میکردیم اضطراب را به آنها انتقال ندهیم اما من خیلی ترسیده بودم و حس کردم که پسرم از همینجا موضوع را فهمید.» برسام در آن ساعتهای اول مدام تکرار میکرد: «مامان بمبه، مامان بمبه.» خانه آنها در گرمدره است و جایی که در گرمدره مورد اصبت پرتابه قرار گرفت، نزدیک آنها بود: «ما میدیدیم که کوهها را میزدند و بچه من هم بود و بسیار ترسیده بود. برسام تکرار میکرد مامان این چیه؟ کوهه؟»
آنها سهروز پس از شروع جنگ، تهران را ترک میکنند و حالا هم سهروز است که به تهران برگشتهاند: «پسرم پتو را روی سرش میکشد و همسایه طبقه بالا که راه میرود، میگوید مامان صدای چیه؟ بمبه؟ بمبه؟» برسام روزهای پایانی جنگ که صدای انفجارها گوش ساکنان تهران را کَر کرده بود، نشنیده اما ماندن سهروزه در فضای جنگ کافی بوده تا روان کوچک و دستنخورده او با جنگزدگی درهمتنیده شود: «نسبت به هر صدایی که از طبقه بالا میآید، واکنش میدهد و این درحالیاست که قبلتر هم این صداها بود اما واکنشی نداشت.» مهسا، مربی ورزش است و شاگردانش اغلب نوجواناناند: «باید به حالت عادی برگردم چون شاگردانم از من تاثیر میگیرند. من تلاشم را میکنم اما همچنان از ظاهرم مشخص است که مضطربم و حال خوبی ندارم. سعی میکنم عادی باشم اما مدام در ذهنم میچرخد که هفته دیگر، ماه دیگر چه میشود و قرار است چه بر سر ما بیاید و آینده پسرم چه میشود.»
برسام شبها پتو را روی سرش میکشد، کاری که قبل از جنگ انجام نمیداده. دیگر خانه برایش امن نیست: «در او اضطرابی ایجاد شده که مدام میگوید مامان بریم؟ بریم شمال؟ او میخواهد برود و نمیخواهد بماند.» برسام دیگر خانهشان را دوست ندارد: «قبلاً عاشق این بود که به خانه برگردیم. تازه روی تخت خودش راحت میخوابید اما الان باز پیش ما میخوابد و در اتاق تنها نمیماند. حس امنیتی که در خانه داشته را از دست داده و خانه برایش آن خانه سابق نیست.»
مهسا میگوید دلیل اضطرابهای او که به برسام هم منتقل شده، احساس نادیده گرفتهشدن است: «من در دوره دبیرستان، جوانی، ازدواج، تهیه مسکن و بچهدار شدن، همین حس نادیده گرفتهشدن و پسزدن را داشتم و همه این موارد ما را به جایی کشاند که الان هستیم.» او میخواهد در کشوری صلحطلب زندگی کند تا نگاه جهان به ایرانی بودنش منفی نباشد: «زمانی که کشوری را تهدید اتمی کنیم، هر روز و هر روز این تهدید را تکرار کنیم و آنها هر روز با این ترس مواجه باشند و مدام فکر کنند اگر آنها بمب اتم داشته باشد، ما را با خاک یکسان میکنند، معلوم است زمانی که بفهمند این ماجرا پیش آمده، سمت ما میآیند و این کاری است که حاکمیت با ما کرده است.» او پیشینه اسرائیل را هم یکی دیگر از دلایل اضرابش میداند: «آن کشور، وقتی میگوید آتشبس باز جنگ را تکرار کرده و در گذشته هم این اتفاق افتاده است. رزومه این کشور برای من اذیتکننده است و از سوی دیگر حکومت ما هم نمیخواهد کوتاه بیاید.»
تنها راهکار مهسا برای محفاظت از برسام، بردن او در جمعهای خانوادگی است: «سعی میکنم در جمعهای خانوادگی و دوستانه باشد که اطرافیان را ببیند، خوشحالی مردم را ببیند و به آنها هم تاکید میکنم درباره اخبار حرف نزنند که فکر کند شرایط عادی است.»
بارقه باریکی از شادی
جنگ وقتی بر سر ما آوار شد که آدمهای تازهنفسی نبودیم. نبود امنیت مالی، شغلی، آسایش، تعادل در زندگی و کمبود دارو همه آن چیزهایی است که رابعه موحد، روانشناس اجتماعی از آنها به عنوان عواملی یاد میکند که باعث شدند ما در حالت «نرمال» زندگی نکنیم. او به «هممیهن» میگوید: «ما مردمی که راحت زندگی کردند و امنیت و آسایش داشتند، نبودیم. اگر چنین بود، میتوانستیم از اندوختهمان استفاده کنیم و با مسئله جنگ مواجه شویم. مانند کسانی که انباری پر از آذوقه دارند. اما ما اندوختهمان را خورده بودیم.» ناامنی مالی در نگاه او یعنی مردمی که سالها کار میکنند، پول جمع میکنند که چیزی بخرند و وقتی به آن نقطه میرسند، قیمتها تغییر کرده و بیشتر شده است: «ناامنی قسمت جنگ یا فرار مغز را فعال میکند.»
موحد درباره کارکرد مغز در شرایطی که با احساس ناامنی مواجه میشود، میگوید: «اگر ما دچار مشکل شویم، مغز ما احساس ناامنی کند و حیات در خطر باشد، قسمت بقای مغز میگوید یا بجنگ یا فرار کن که هر دو غلط است. هر دو قسمت پایین مغز ماست. انسان هوشمند و خردمند وقتی به یک تعادل نسبی از امنیت میرسد، میتواند کار کند. ما این تعادل را به طور کامل از دست دادیم.» اما احساس ناامنی تنها برای شرایط جنگ نیست: «مردم ما ناامنی مالی و شغلی را همیشه داشتند و همیشه در حالت اضطرار زندگی کردند. به همین دلیل است که ما آذوقه روانیمان را خرج کردیم و دچار قحطی روانی هستیم.» جنگ سبب شد تا احساس ناامنی و ناامیدی مالی و شغلی مردم به ناامنی «نفس» برسد: «ایده بدو تا بهش برسی هم در قدرت روانی ما در حال از بین رفتن است.»
آتشبس بارقه باریکی از شادی در مردم بود: «مردم با آتشبس شادی کردند و این یعنی مدام بین بد و بدتری که در نوسانیم، قانع میشویم. اما این احساس را هم دارند که دوباره ممکن است اتفاق بیفتد.» موحد احساس نادیدهگرفتن در مردم را ناشی از رفتاری میداند که دولت و حاکمیت در قبال آنها دارد: «هیچکس نه میگوید نترسید ما نمیگذاریم جنگ شود، نه میگوید بترسید ما میخواهیم جنگ کنیم. هیچکس ما را تحویل نمیگیرد که برایمان کاری کند. ما به یک قحطی رسیدیم و به سمت ناامیدی مطلق حرکت میکنیم.» به گفته او ادامه این شرایط میتواند منجر به فروپاشی اخلاقی، اجتماعی و روانی شود: «کلمه بنبست در ذهن ما زیاد شده و فروپاشی اخلاقی، روانی و اجتماعی در حال رخدادن است. بیماریهای روانی عود میکنند و خودکشیهای بسیاری را تجربه خواهیم کرد.»
احساس رهاشدگی، یکی دیگر از نمودهای دیدهنشدنی است که در مردم شکل گرفته است: «ما رها شدهایم و در این شرایط هر فردی بنا به استعدادش در جهت تامین خودش تلاش خواهد کرد. این موضوع میتواند منجر به فروپاشی اخلاقی شود. شما از نگاه آدمها در خیابان میتوانید میزان وحشت و ناامیدی آنها را ببینید. ما نمیدانیم این وحشت تا کی ادامه خواهد داشت. اندوختهمان را هم خرج کردیم و هرچه در مدارهای مغزمان امید داشتیم را استفاده کردیم.»
موحد در توضیح بیشتر رهاشدگی میگوید: «آدمها برای سروسامان دادن زندگی خودشان وقتی رها شدند و جایی ندارند، به هر کاری تن میدهند که با تخریب شأن انسانی، افزایش احساس رهاشدگی، بیقانونی و بیپناهی همراه است. این وضعیت مانند زلزلهزدههاست که مشخص نیست در طولانیمدت به آنها کمکی میشود یا نه.» این شرایط یکی از عوامل شکلگیری موج جدید مهاجرت خواهد بود: «ما در هر بحرانی موج ترک وطن را تجربه کردیم. آدمهایی که ایدهآل آنها بود به آمریکا، کانادا و اروپا بروند الان گرجستان، ارمنستان، قبرس، ترکیه و آذربایجان را در لیست گذاشتند. میخواهند هرجایی بروند که آرام باشد و این افت انتظارات است. انتظارات ما بهحدی میرسد که فقط حیات و حس بقا را داشته باشیم.»
اما کسانی که امکان مهاجرت ندارند، در برابر گوی و میدانی ایستادند که میتواند فروپاشی را رقم بزند: «هر کس آنطور که دلش میخواهد زندگی میکند اما نه با خردمندی، اخلاق و هوشیاری.» مردم در این روزها راهکارهایی برای مواجهه پیدا کردند، مدیتیشن میکنند، اخبار را کمتر گوش میدهند، موسیقی میشنوند و کتاب میخوانند: «اینها به ما فرصت ایستادن میدهد، نه بهبودی. اینها ما را بهبود نمیبخشد، چون وزنه بسیار نامتقارن است. اما میتواند از افت بیشتر به دامن ناامیدی جلوگیری کند.» در روزهای جنگ، مردم درهای خانهها، ماشینها و مغازههایشان را به روی هم گشودند و چرخهای از همدلی را در کشور شکل دادند: «ما باید کارهایی که در دوران جنگ 12 روزه، مردم برای هم کردند را یادآوری کنیم که همدلی همچنان ادامه داشته باشد. همدلی میتواند نگذارد از پا بیفتیم و نگذارد یکی در یکشب خودکشی کند. اینها معجزه روابط انسانی است.»
او با اشاره به خاطرات زندانیان سیبری میگوید: «بازماندهها درباره لبخندی که دو زندانی بههم زدند، میگویند که آن روز راحتتر در برف رفتند و کار کردند و این همان کمکی است که روابط انسانی به ما میکند.» او اولین وظیفه دولت را حرف زدن صادقانه با مردم میداند: «آنها الان با ما حرف نمیزنند با آمریکا و اسرائیل حرف میزنند. استراتژی که با آنها دارند را به ما اعلام میکنند، اما کسی با مردم حرف نمیزند. نمیگویند مایحتاج از کجا تامین کنند، کسانی که خانههایشان را از دست دادند، باید به کجا مراجعه کنند. مردم باید بتوانند فکر کنند که دیده میشوند. این جملهای است که میگویند؛ ما هستیم. ما الان میبینیم که ما نیستیم، چون کسی ما را نمیبیند و حساب نمیکند.»
جنگ روی خرابیها خراب شد و مردم بار دیگر برای آواربرداری از دوش هم به داد هم رسیدند، اما برای برخی توانی برای ادامهدادن نمانده است: «در شهرهای مختلف اخبار خودکشی به گوش ما میرسد و ناامیدی سبب خودکشی جوانان شده است. این سادهترین راه است. بسیاری ضداجتماعی میشوند؛ آدم وقتی فکر میکند خودش است و خودش هر کاری میتواند بکند.» او این شرایط را نتیجه قحطیزدگی روانی میداند: «در طول عمر بشر قحطی زیاد بوده، عده زیادی در آن قربانی شدند و عده کمی توانستند خودشان را نجات دهند. این نازلترین شأن انسانی بشر است که ما الان در آن مرحلهایم.»
محمود مقدسی، روانشناس بالینی هم میگوید در وضعیت آتشبس، امید بلاتکلیف است: «چیزهایی از دست رفتند و چیزهایی بالقوه در خطر از دست رفتناند.» خانواده رضا که زندانی مالی زندان اوین بوده، روی الاکلنگ امید و ناامیدی تاب میخورند. خانه آنها جنتآباد است و در همین روزهای جنگ در میانه اصابت یکی از پرتابهها چنان آسیب دید که حتی کمد لباس آنها هم در آتش سوخت.
همسر رضا و دو دختر چهار و هشت سالهاش مجبور شدند به خانه پدر رضا که حوالی اسلامشهر است، بروند اما صاحبخانه چشم دیدن آنها را ندارد: «خانواده رضا هیچگاه رابطه خوبی با همسرش نداشتند و درحقیقت آنها جایی هستند که صاحبخانه حتی در این شرایط هم چشم دیدن آنها را ندارد و به هر کسی که آنجا میرود، میگوید اینها را از خانه من بیرون ببرید.» علی و جمعی از دوستانش در تلاش برای حمایت از خانواده رضا هستند: «آنها از لحاظ مالی بهشدت در مضیقهاند. قرار است یکنفر خانه آنها را درست کند و ما برایشان پول جمع کردیم که بتوانند در مدتی که خانهشان درست میشود، جایی برای اسکان داشته باشند و مایحتاجی که نیاز دارند را تامین کنند.»
به گفته علی، اینها پیچیدگی و لایههای پنهانی است که کمتر به آن فکر میشود: «افراد بسیاری مستقیم یا غیرمستقیم در جنگ درگیر شدند. برخی خرابیها مانند خانه، ماشین و کشتهشدن مردم جلوی چشممان است و میبینیم که ریزفاکتور بحرانها هستند. اما برخی موارد است که دست کمی از آنها ندارد و کمتر موردتوجه قرار میگیرد. مانند روابط خانوادگی که از دست رفته و شرایط را برای افراد پیچیدهتر از آنچه هست، میکند.»
ما دیگر آدمهای قبلی نیستیم
هفته اول جنگ تقلای انسانهای برای بقا بود، همراه با بهت. جنگی که پیش از این با آن شوخی میکردند، جدی شده بود و اتفاق افتاد. طراوت واحدی، روانپزشک بیمارستان روزبه است و به «هممیهن» میگوید: «شفابخشی در این است که بپذیریم بسیاری از چیزها در کنترل ما نبوده و این پذیرش در عرصه کلام نیست، باید تحمل ظرفیت رنج را در خودمان ایجاد کنیم.» او درباره تجربهاش در مواجهه با این روزها میگوید: «من ابتدا نظارهگر بودم. جایی ایستاده بودم و اتفاقات را از پشت یک شیشه نگاه میکردم.
بسیاری این حس نظارهگر بودن را داشتند.» او برای یادآوری عاملیتاش به خودش پروتکلهای زمان جنگ که توسط افراد یا سازمانهای مختلف منتشر شده بود را میخواند و به افرادی که به او مراجعه میکردند هم همانها را توصیه میکرد: «جنگ چیزی نبود که من مواجهه قبلی با آن داشته باشم و به همین دلیل ،تنها میتوانستم به همین پروتکلها مراجعه کنم.»
مرگ همهجا سایه انداخته بود و ناپایداری و ناامنی را به همهچیز تحمیل میکرد: «در همان روزهای جنگ متنی خوانده بودم که مضمونش این بود: با همه تلخی و سیاهی که وجود دارد، ما به مدلی از زیستن مرگآگاهانهتر دعوت شدیم. زور غریزه زندگی به مرگ رسید.» او با اشاره به عکسهایی که مردم در دوران جنگ در صفحات مجازیشان منتشر میکردند، میگوید: «عکسهایی که آدمها در اینستاگرام از زمان ترک خانههایشان فرستاده بودند یا از خرابیهایی که در خانههایشان رخ داده بود، یا در جمعهای خانوادگی و ارتباطاتی که داشتند، نشاندهنده درنگی بود که آدمها به از دست دادن همدیگر فکر میکردند. به اینکه اگر آدمهای دور و برشان نباشند چطور میخواهند زندگی کنند.»
واحدی درباره مواجهههای مردم در دوران پس از آتشبس میگوید: «برخی دیگریسازی میکردند. این یک مکانیسم دفاعی اولیه برای جلوگیری از فروپاشی است که خیر و شر، بد و خوب، من و دیگری را میسازد. دیگریسازی رخ داد تا در اثر آن، جهان را دوپاره کنیم. ظرفیت فهم احساسات طرف مقابل به این شکل از ما گرفته شد. مواجهه دیگر، دو تیم قربانی و قدرتمند خشونگر بود.
افراد برای اینکه در جایگاه قربانی نباشند، خودشان را در تیمی که چرخه خشونت را میچرخاند و قدرت دارد قرار میدادند. در روانشناسی به این موضوع همانندسازی با آنکه خشونت ایجاد میکند، میگوییم. برخی هم میگفتند از وقتی جنگ شد، آرامتر شدیم. احساس میکردند بهتر میتوانند بخوابند و درون آرامتری پیدا کرده بودند. آنها که درون ناآرامتری داشتند و آشفتگی را تجربه کرده بودند در مواجهه با آشفتگی بیرونی به تعادل رسیدند و آرامتر شدند.»
دیگر هیچکدام از ما شبیه به آدمهای پیش از 23 خردادماه نخواهیم شد. این تجربه سوگ و ترومای فردی و اجتماعی است: «ما برای روایتگری کلمه نداریم، تصویرهای درهم، هولناک و صداهایی هستند که به ذهن ما هجوم میآورند. همان صدای شب اول همچنان در ذهن افراد تکرار میشود و آنها را با این ترس روبهرو میکند که باید به جایی پناه ببرند. ما منتظر و گوش بزنگیم که اتفاقی بیفتد.» با این حال راه نجات هم در همین مواجهه است: «کاش راه دیگری بود اما مسیر همین قدر پر درد و رنج است. بسیاری از ما برای این گذشتن، نیاز به ظرفیتهای روانی داریم که آنها را دستکم میگیریم یا به حضور دیگری که میتواند واقعی یا سمبلیک باشد و درنهایت ظرف ما غنیتر میشود.»
آنچه این روزها تجربه میشود ملغمهای از احساسات است؛ خشم، ترس، اضطراب و تهدید. پردازش همین احساسات است که میتواند روایتگری را در ساحت کلمه امکانپذیر کند: «میپذیریم آنچه بر ما گذشته، خارج از کنترل ما بوده و ما پشت پنجره بودیم و پهبادها و بمبها را نگاه میکردیم. شفابخشی در این است که بپذیریم بسیاری از چیزها در کنترل ما نبوده و این پذیرش در عرصه کلام نیست، باید تحمل ظرفیت رنج را در خودمان ایجاد کنیم.»
واحدی به روان جمعی زخمخورده مردم اشاره میکند و میگوید: «ما مجموعهای از تروماها را در چندسال اخیر داشتیم و اگر اینها نبود تابآوری و ظرفیت روانی ما بسیار متفاوت با چیزی بود که الان با آن مواجهیم و اتفاقات به شکل دیگری میافتاد.» او معتقد است، مردم زخمهای قبلی را کنار گذاشتند و خودشان را برای مواجهه با ترومایی که زور بیشتری دارد آماده کردند: «گاهی این جنگ را با کرونا مقایسه میکردند ولی تفاوت بسیاری داشت. در دوران کوید هم ازدستدادن و وحشت زیادی را تجربه کردیم اما به این شکل نبود. جنگ بسیار هولناکتر بود و احساسات مشترک آدمها را پیوند داده بود و همین موضوع برای ما ظرفیتسازی کرده بود.»
نامه انجمن روانپزشکان به رئیس جمهور
رئیس انجمن علمی روانپزشکان ایران در نامهای به رئیس جمهور تاکید کرد که جنگ 12 روزه اخیر و حملات نظامی بیسابقه به خاک کشور، بهویژه در تهران و دیگر مناطق پرجمعیت، عنصری تازه و نگرانکننده بر عوامل سببساز اضطرابهای جمعی افزود. وحید شریعت در نامهای به رئیس جمهور ایران درباره تبعات جنگ 12 روزه نوشت: «ملت ایران در سالهای اخیر، به سبب تجربه بحرانهای پیدرپی اقتصادی، اجتماعی و روانی، دورهای دشوار و فرساینده را از سر گذرانده است.
در این میان، جنگ 12 روزه اخیر و حملات نظامی بیسابقه به خاک کشور، بهویژه در تهران و دیگر مناطق پرجمعیت، عنصری تازه و نگرانکننده بر عوامل سببساز اضطرابهای جمعی افزود؛ وضعیتی که پیامدهای آن، مرزهای امنیت فیزیکی را درنوردید و آثار روانی، اجتماعی و نسلی آن را نمیتوان نادیده گرفت. اگرچه ارزیابی ابعاد امنیتی و نظامی این رویدادها از دایره تخصص ما خارج است، اما بهعنوان انجمنی علمی و تخصصی در حوزه سلامت روان، وظیفه خود میدانیم نسبت به تبعات روانی-اجتماعی این وقایع، بیم داده و برخی توصیههای مشفقانه و کارشناسانه را به استحضار حضرتعالی برسانیم.
از نگاه ما، شرایط کنونی، فرصتی است برای بازاندیشی در رابطه دولت و ملت، احیای سرمایه اجتماعی و تقویت انسجام ملی. آنچه در روزهای اخیر رخ داد - از بروز نمودهایی ممتاز از همبستگی مردمی تا روایتهای تازه از وطندوستی - گواه ظرفیتهای پنهان جامعه ایرانی است که میتواند به پشتوانهای برای ترمیم وضعیت روانی-اجتماعی جامعه بدل شود.»
بازار ![]()
لینک کوتاه:
https://www.payamesepahan.ir/Fa/News/972658/