اشتباه است فکر کنیم افراد فوق مدرن با داستان زندگی نمیکنند
فرهنگی
بزرگنمايي:
پیام سپاهان - مهر /آمیتاو گوش نویسنده سرشناس هندی با انتشار جدیدترین کتابش صرفا داستان نمیگوید بله از ارتباط انسان با زمین سخن گفته است.
به نقل از آسوشیتدپرس، «داستانهای وحشی» یکی از آن کتابهایی است که زندگی، رویاپردازی و انتظار در تار و پود آن نهفته است. آمیتاو گوش خالق این کتاب، در جدیدترین کتابش صرفاً داستان نمیگوید، بلکه داستانها را در جهانی وحشی و غیرقابل کنترل رها میکند. در صفحات این کتاب، رودخانهها صحبت میکنند، بادها به یاد میآورند، درختان سوگواری میکنند و ارواح فراموششده برای بازیابی جایگاه خود در کنار تاریخ و اسطوره برمیخیزند.
سفر طولانی آمیتاو گوش در خاطره و تخیل، از نهرهای گرسنه و مسیرهای افیونی، تا مرثیههای اکولوژیکی و نفرین جوز هندی، عبور میکند. با این حال «داستانهای وحشی» نه عقبنشینی به دنیای فانتزی، بلکه بررسی عمیقتر آن است، شناختی از اینکه اسطوره، روح و زمین چیزهایی نیستند که رام شوند، بلکه نیروهایی هستند که هنوز در زیر سطوح ترکخورده زندگی مدرن زندگی میکنند.
به عنوان خواننده، میدانیم که آمیتاو گوش - که هرگز تنها یک چهره دانشگاهی یا فردی اهل جدل نبوده- با احترامی محتاطانه و مانند کسی که در حضور چیزی قدیمیتر، چیزی زنده حضور دارد، صحبت میکند. او به ما یادآوری میکند که داستانسرایی ابداع نیست، بلکه گوش دادن به زمین، به اجداد، به توافقهای فراموششده طولانی مدت بین انسانها و زمین است.
«داستانهای وحشی» ادامه پروژه همیشگی آمیتاو گوش است؛ تجسسی که در تاریخهای مبهم «در سرزمینی باستانی»، شکستگیهای ظریف در «خطوط سایه» و اسرار فراموشنشدنی در «کروموزوم کلکته» هم یافت میشد و از فروپاشی مرزهای بین واقعیت و افسانه، بین مرئی و نامرئی، میگفت. وی در این کتاب میپرسد: اگر داستانهایی که فراموش کردهایم، ما را فراموش نکرده باشند، چه میشود؟
این نویسنده در گفتگویی جدید، حافظه، زبان، فرم و تجدید حیات داستانسرایی را بررسی میکند. گزیدههایی از این گفتگو چنین است:
شما مدتهاست که محدود شدن به دستههای ادبی خاص مانند رماننویس، مقالهنویس، متفکر عمومی را رد میکنید. در این عصر آشفتگی زیستمحیطی و فرهنگی، درک شما از آنچه یک نویسنده باید یا میتواند انجام دهد، چگونه است؟
ابتدا باید بگویم وظیفه من نیست که به نویسندگان دیگر بگویم چه بنویسند، من فقط میتوانم از طرف خودم صحبت کنم، و دلیل نوشتن کتابم، «آشفتگی بزرگ»، این است که به طور فزایندهای درک این موضوع برایم دشوار شده بود که چرا خودم نسبت به بسیاری از جنبههای واقعیت در حال تغییرمان و این واقعیت که ما در اعماق یک بحران سیارهای هستیم، اینقدر نابینا بودهام. وقتی کسی این چیزها را دیده باشد، فراموش کردن آنها غیرممکن میشود و آنها ناگزیر بر هر جنبهای از کار و عمل او تأثیر میگذارند.
در «داستانهای وحشی»، شما داستانها را به عنوان موجودات زنده و زیستمحیطی، و نه استعاره میبینید. آیا این یک بینش تدریجی بود یا به عنوان نوعی وحی، این دیدار روایی به دست آمد؟
در «داستانهای وحشی»، من به عنوان نوعی منشور زنده به نحوه تعامل مردم با محیط اطرافشان پرداختهام. فکر میکنم بیشتر آنهایی که ارتباط نزدیکی با محیط خود دارند، داستانهایی از این نوع دارند که اغلب در شرایط بسیار دشوار معنا پیدا میکنند. در همین حال اشتباه است که فکر کنیم افراد فوق مدرن و فوق تکنولوژیک با داستانها زندگی نمیکنند. فقط به تمام صحبتها در مورد استعمار مریخ نگاه کنید: میلیاردرهایی که درباره این موضوع صحبت میکنند، آشکارا داستانهایی را که در کودکی خود خواندهاند، دوباره زنده میکنند. در این مورد، تأثر عمیقی وجود دارد، زیرا برای آنها، زمین که از بسیاری از مواهب خود محروم شده، تمام معنای خود را از دست داده و آنها سعی میکنند در خیال استعمار سیاره دیگری، معنا پیدا کنند.
نثر اخیر شما روانتر، وهمآلودتر و حتی بدون توجه به پایانبندی دقیق؛ تغییری آشکار از ساختارهای روایی قبلی مانند آنچه در «خطوط سایه» وجود دارد، است. این دگرگونی چقدر آگاهانه بوده و چقدر در داستانهایی که اکنون جذب آنها میشوید، مؤثر است؟
سختترین چیز برای نوشتن یک کتاب، یافتن صدا و لحن مناسب برای آن است. این اغلب طولانیترین بخش کل فرآیند است. اما وقتی کسی آن صدا را پیدا کرد، وارد نوعی حباب یا گنبد میشود که در آن هر چیزی حکایت از آن صدا دارد. وقتی کتاب تمام شد و از حباب بیرون آمدید، بازگشت به آن غیرممکن است. برای من کاملاً غیرممکن است که با همان لحنی که «خطوط سایه» را نوشتم، بنویسم. این لحن مدتهاست که برای من از بین رفته و باید هم همینطور باشد. من خودم را خوششانس میدانم که توانستهام در طول زندگیام بارها خودم و آثارم را از نو بسازم.
در این اثر، نقدی ظریف بر قالبهای ادبی که به ارث بردهایم، قالبهایی که شاید توسط نوعی عقلانیت روشنگری شکل گرفتهاند، وجود دارد. فکر میکنید وفاداری ما به این قالبها، توانایی ما را در تصور غیرانسان ، فراتر از انسان، یا آنچه شما «وحشی» مینامید، محدود کرده است؟
در کتابم «آشفتگی بزرگ»، برخی از محدودیتهایی را که قالبهای عقلانیت روشنگری بر ساختارهای ادبی تحمیل میکنند، تحلیل کردهام، با این حال، فکر میکنم باید توجه داشت که نویسندگان از این ساختارها هم سرپیچی کردهاند و بسیاری از آنها فراتر هم رفتهاند. برای مثال « موبی دیک » هرمان ملویل ، رمانی عالی درباره قصد و نیت غیرانسانی است، چیزی که خارج از محدوده عقلانیت روشنگری قرار میگیرد. بنابراین، اینطور نیست که نویسندگان این کار را نکرده باشند. بلکه اکوسیستم دنیای ادبیات تمایل داشته چنین اثری را به حاشیه براند که خوشبختانه در مورد « موبی دیک » صدق نکرد. در کل میتوانم بگویم دنیای نشر فوقالعاده محافظهکار است و هنوز هم تمایل دارد انواع خاصی از نوشتهها را برتر از بقیه بداند. برای مثال، مدتهاست به ما گفته میشود که شرط لازم برای آزمایشهای ادبی، نوشتن با «صداهای» غیراستاندارد است. بنابراین، رمانهایی که مثلاً به گویش اسکاتلندی یا لهجه محلی نوشته میشوند، مورد ستایش فراوان قرار میگیرند. من تعجب میکنم که حالا که میتوان به سادگی از برنامههای هوش مصنوعی خواست که متون طولانی را به زبان کریول ، یا عامیانه ایرلندی، یا هینگلیش بنویسد، چه اتفاقی برای این زیباییشناسی خواهد افتاد؟ فکر کردن به آن کمی سرگرمکننده است و من حتی از هوش مصنوعی خواستم یکی از جملات بالا را به زبان عامیانه قافیهدار کاکنی ترجمه کند و بعد همان را به زبان هینگلیش بنویسد. فکر میکنم این کار تقریباً به آتشبازیهای زبانی انسان ضربه خواهد زد.
شما اغلب هنگام مواجهه با فروپاشی محیط زیست از «بحران تخیل» صحبت کردهاید. آیا این را به عنوان شکست زبان میبینید یا چیزی ناملموستر، مانند کاهش توانایی در تصور جهانی که انسان را در مرکز آن قرار نمیدهد؟
این هم نقص زبان است و هم نقص بینش. استعارههای ما فرسوده به نظر میرسند و برای درک واقعی عظمت آنچه از دست دادهایم، کافی نیستند. با این حال ما نتوانستهایم فراتر از خودمان را ببینیم. سنتهای پیشامدرن ، جهانی را که مملو از اشکال بیان خاص خود بود پذیرفتند، اما مدرنیته این صداها را خاموش کرد و طبیعت را صرفاً به عنوان چیزی برای بهرهبرداری دید. برای بازیابی توانایی خود در تخیل و ارتباط، باید این غرور انسانمحور را کنار بگذاریم. این صرفاً یک بحران زیستمحیطی نیست؛ بلکه بحرانی در چگونگی درک و روایت جایگاه ما در جهان است.
شما به تداوم آگاهی زیستمحیطی در میان سنتها اشاره میکنید. چگونه میتوانید این ارتباطات را بدون یکسانسازی ویژگیهای فرهنگی ایجاد کنید؟
مگهادوتا اثر برجسته « کالیداسا » (نمایشنامه نویس و شاعر کلاسیک سانسکریت) فقط یک شعر نیست؛ بلکه گفتگویی بین ابر و زمین است. «حلقههای زحل» رمان دبلیو.جی سیبالد مرثیهای برای یک سیاره زخمی است. این رشتهها یکسان نیستند، اما طنینانداز میشوند - نه به این دلیل که یک دیدگاه واحد را به اشتراک میگذارند، بلکه به این دلیل که شخصیت جهان را تصدیق میکنند.
-
پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۴۰:۱۶
-
۶ بازديد
-

-
پیام سپاهان
لینک کوتاه:
https://www.payamesepahan.ir/Fa/News/963285/