پیام سپاهان
نسیم بویت که به اصفهان رسید، خیابانی را به نامت کردند
شنبه 27 اسفند 1401 - 9:20:03 AM
ایمنا
پیام سپاهان - «مجید نمی‌خواست که دانشگاه یا خیابان به نام او باشد. می‌خواست سد باشد. سدی به نام او باشد که فردای روزگار اگر گفتند در سیل خانه‌خراب‌کن مجاهدین خلق آیا یک مرد بود که بایستد؟ دستی از سر افتخار بالا رود و بگوید: من، من ایستادم.»
 طی یادداشتی که محمود فروزبخش، اصفهان‌پژوه در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:
«سید مجید شریف واقفی در سال 1327 به دنیا آمد و 12 روزه بود که خانواده‌اش ساکن اصفهان شدند.
  پدرش به‌عنوان یک هنرمند در هنرستان هنرهای زیبا به حرفه زیر بافی اشتغال داشت. مجید از همان روزهای دبیرستان نسبت به فعالیت‌های مذهبی مشتاق بود. او در دبیرستان صائب، انجمن اسلامی تشکیل داد و در خانه جلسات قرآن راه انداخته بود.
آشنایی او با فضل الله صلواتی سبب شد که جذب کانون‌های مبارزاتی شود. آن روزها نام فضل الله صلواتی شناخته ترین نام برای ساواک بود. مجید برای هم سن و سالان خود جلساتی ویژه می‌گذاشت و جهت برنامه آن جلسات از صلواتی خط می‌گرفت. در یکی از جلسات دبیرستان صائب چنان از ابوذر غفاری و سید جمال الدین اسدآبادی سخن گفت که تمامی حضار را تحت تأثیر قرار داد.
در سال 1345 در کنکور دانشگاه تازه تأسیس صنعتی آریامهر شرکت کرد و رتبه یک را در آن دانشگاه کسب کرد. از این جا زندگی او وارد مرحله‌ای تازه می‌شد و شاید او هیچ گاه فکر نمی‌کرد که روزی این دانشگاه را به نام او بخوانند و به صنعتی شریف تغییر نام دهند.
مرام او در دانشگاه همان طور بود که پیش از دانشگاه. او بر فعالیت‌های مذهبی از یک سو و فعالیت‌های سیاس از سوی دیگر تاکید داشت. با دعوت از سخنرانانی چون دکتر علی شریعتی و در سایه اردوها و گردش‌های علمی و شخصیت مجید به‌عنوان یک دانشجوی نخبه مهندس برق، کم کم فضای دانشگاه می‌رفت تا به فضایی مذهبی تبدیل شود تا آن که شریف واقفی در سال 1348 رسماً به سازمان مجاهدین خلق پیوست. در این سازمان به سرعت رشد کرد تا در سال 1350 در ردیف اولین چهره‌های سازمان قرار گرفت و به کمیته مرکزی راه یافت.
این صید شاه ماهی مجاهدین برای آنان فواید بسیار داشت. مجید با توانمندی ذاتی خود مسئولیت‌های مختلفی را عهده دار می‌شد. او مسئولیت‌های خطیری مانند حفظ و حراست و سازمان اعضای سازمان و خنثی کردن اقدامات ساواک و شناسایی منازل و مکان‌های تیمی تحت نظر ساواک و کشف تاکتیک‌ها و مکان‌های تله گذاری شده توسط ساواک را بر عهده گرفت.
شریف واقفی ارادت خود به سازمان را با به خطر انداختن جان خود ثابت کرد و در قتل ژنرال پرایس در سال 51 نقش اصلی را داشت. مجید بمبی را در آستانه منزل این ژنرال قرار داد و با جانفشانی خود، این مهره نظامی استعمار را از سر راه برداشت.
اما روزهای خوش سازمان و مجید دیگر رو به پایان بود. در سال 1352 سازمان سه شاخه شد: شاخه سیاسی با مسئولیت تقی شهرام، شاخه نظامی با مسئولیت بهرام آرام و شاخه کارگری با مسئولیت مجید شریف وافقی.
در آن سال‌های زمزمه‌های تغییر ایدئولوژیک سازمان به گوش می‌رسید. مجید سخت مخالف بود. این مخالفت‌ها او را به حاشیه می‌راند. در سال 1353 مجاهدین خلق تیر خلاص را به سمت خود شلیک کردند. آنها به صورت علنی اعلام کردند که از این پس ایدئولوژی آنان مارکسیسم است. این خداحافظ تلخ آنان با اسلام گرایی و به نوعی افتادن آنان در سراشیبی ارتداد بود.
آنان که به گرد تقی شهرام بودند پیشاپیش به خیل مارکسیست‌ها پیوسته بودند و آنان که کندتر بودند به ضرب جزوات و مقالات سازمانی آهسته آهسته رام شدند. متون قدیمی آموزشی حذف شدند و جایشان را به نسخه‌های دسته چندم مارکسیستی دادند. مجید دید که تمام زحماتش نقش بر آب است.
نازک آرای تن ساقه گلی که به جانش کشتم
و به جا دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
حالا دیگر همه مارکسیست شده بودند. این سازمان یکدست دیگر جایی برای مجید نداشت. مجید نقدی به مقاله تقی شهرام با عنوان «مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته سازیم» زد و از سازمان کنار گذاشته شد. مقاله‌ای که به نام پرچم شهرت داشت و از اساسی‌ترین متون مجاهدین برای تغییر ایدئولوژی بود.
حالا مجید تنها بود. نه تنهای تنها. بعضاً به دیدار آیت الله طالقانی می‌رفت و با آیت الله غفاری هم در ارتباط بود. او یک هم فکر دیگر هم داشت. مرتضی صمدیه لباف. سازمان حکم اعدام هر دو را صادر کرده بود. برای سازمان خیلی سخت بود که حالا اعضای باسابقه آن، در این رستاخیر ایدئولوژیک آنان را همراهی نکنند.
نه مرتضی و نه مجید از این های و هوی نمی‌ترسیدند. مجید می‌گفت من در راه مبارزه از آمریکایش هم نمی‌ترسم چه برسد به شما با این چند تا اسلحه کمری. برای همین دست به تأسیس گروهی جدید زد. چند نفری را توانست از فتنه شوم مجاهدین نجات دهد. راست می‌گفت از تیر و تفنگ آنها نمی‌ترسید.
برای همین آنها هم فقط با تفنگ به سراغش نیامدند. با حیله آمدند. همسر سازمانی اش را جلو انداختند. همسری که حالا دیگر با او اختلافات فراوان داشت. به لیلا گفتند که مجید را به وعده گاه بکشاند. به قتلگاه. اولش با تیر شروع کردند. بعد جنازه را بردند سوزاندند تا دلشان خنک شود. تا به قول خودشان قابل شناسایی نشود بعد جسد را تکه تکه کردند و هر کدام را در گوشه‌ای دفن کردند. غافل از آن که باد عطر تو را از زمین بلند کرد و به آسمان رساند. نسیم بویت که به اصفهان رسید، خیابانی را به نامت کردند. خیابانی که امروز رهگذرانش داستان مرد به نام آن را نمی‌دانند.
مجید نمی‌خواست که دانشگاه یا خیابان به نام او باشد. می‌خواست سد باشد. سدی به نام او باشد که فردای روزگار اگر گفتند در سیل خانه‌خراب‌کن مجاهدین خلق آیا یک مرد بود که بایستد؟ دستی از سر افتخار بالا رود و بگوید: من، من ایستادم.
من گفتم که این مزرعه را هجوم ملخ‌ها زده است و به محصولمان آفت افتاده است. من زودتر دیدم. دیدم که چگونه از پس این تطهیر سازمان از اسلام، دست کشیدن از جوانمردی و اخلاق نهفته است. دیدم که فردای روزگار مردان و زنانتان را در وسط خیابان می کشند و عدد قربانیانتان به هزاران تن می‌رسد. داستان، حکایت حذف یک آیه قرآن از آرمی سازمانی نبود. حکایت خداحافظی با خداوند و سپردن همه چیز به دست اراده بشری بود و آن جا که خدا نباشد، همه چیز مجاز است. حالا در نظر بگیرید جماعتی که غافل کشی را مرام خود می‌دانند از این پس چه خواهند کرد و چگونه از برای مردمان فتوا صادر می‌کنند.
من تمام اینها را دیدم و خواستم دفاع کنم. سد باشم که آب من را هم با خود برد.
گفته می‌شود پیکرش را در تخت فولاد به خاک سپرده اند هر چند که امروز نشانی از او نیست.»
 

http://www.sepahannews.ir/Fa/News/514993/نسیم-بویت-که-به-اصفهان-رسید،-خیابانی-را-به-نامت-کردند
بستن   چاپ