پیام سپاهان
پای درس ایثار | ماجرای معلم اردستانی که چراغ خانۀ دو دانش‌آموز را روشن کرد
چهارشنبه 4 تير 1404 - 16:36:46
پیام سپاهان - معلمی فقط آموزش الفبا نیست؛ گاهی باید دلت را به میدان بفرستی. محمد صیدی، آموزگار مدرسۀ بعثت در روستای نهوج اردستان، یکی از همین معلم‌هایی‌ست که تخته و گچ برایش کافی نبود؛ او به جای بی‌تفاوتی، قدم به دادگاه گذاشت؛ به جای تماشای اشک کودکان، دل به قضیه سپرد تا پدری از زندان به خانه بازگردد.

به گزارش ادارۀ اطلاع رسانی و روابط عمومی اداره‌کل آموزش‌وپرورش استان اصفهان، جامعه فرهنگیان، لبریز از معلمانی است که در کنار معلمی کردن، نقش وکیل، پزشک، مددکار اجتماعی، روانشناس و حتی پدر و مادر را هم در کنار دانش‌آموزانشان بازی می‌کنند.
محمد صیدی، آموزگار مدرسه‌ی چندپایه‌ی بعثت در روستای نهوج از توابع شهرستان اردستان، از همین جنس معلم‌هاست. او دانش‌آموخته رشته فقه و حقوق و همزمان دارای تحصیلات حوزوی است و 15 سال است که در امر آموزش و تعلیم و تربیت فعالیت می‌کند اما 2 سال است که از طریق آزمون استخدامی به طور رسمی در رشته آموزگاری آغاز به کار کرده است. 
این طلبۀ معلم قصۀ ایثار خود را اینگونه روایت می‌کند: «من آموزگار چندپایه در یک روستای محروم هستم و دانش‌آموزان کلاس اول، چهارم و پنجم را درس می‌دهم. در همان اوایل سال متوجه شدم دو برادر که یکی کلاس چهارم و دیگری کلاس پنجم است از نظر جسمانی بسیار ضعیف هستند و علاوه بر این از نظر تحصیلی هم ضعف داشتند و غم و اندوه در چهرشان نمایان بود. پرس و جو کردم که چرا این بچه‌ها چنین وضعیتی دارند و کسی به آن‌ها نمی‌رسد. پس از تحقیق متوجه شدم مادر بچه‌ها طلاق گرفته و از پیششان رفته است و پدرشان هم به دلایلی به زندان افتاده است و بچه‌ها هم اکنون نزد مادربزرگ سالخورده خود هستند که یک چشمش تخلیه شده و یک چشم دیگرش هم نیمه می‌بیند و به همین دلیل توانایی مالی و جسمی درست کردن غذای مقوی برای بچه‌ها ندارد.»
آقای صیدی این قصه پر درد را اینگونه ادامه می‌دهد: «بیشترین ناراحتی بچه‌ها به دلیل زندان رفتن پدرشان بود؛ چرا که پدر به آن‌ها محبت می‌کرد و آن‌ها را دوست داشت و حالا جدایی پدر ضربه سنگینی به آن‌ها وارد کرده بود. من هم یک روحانی بودم و هم یک معلم و این دو اجازه نمی‌داد نسبت به بچه‌ها بی‌تفاوت باشم و پر پر شدنشان را تماشا کنم؛ بنابراین تصمیم گرفتم برای آزادی پدرشان تلاش کنم. به پسرها گفتم یک نامه به امام حسین(ع) بنویسند. هردو در نامه‌ی خود از امام حسین(ع) خواسته بودند که پدرشان را از زندان آزاد کند؛ نامه‌ها را برداشتم و به دادگاه اردستان نزد قاضی بردم و وضعیت بغرنج بچه‌ها را توضیح دادم و ایشان هم متاثر شد، اما گفت که برای آزادی او باید به اصفهان مراجعه کنم. راهی اصفهان شدم و بالاخره بعد از پیگیری‌های زیاد توانستم حکم زندان را به پابند الکترونیکی تخفیف دهم.»
آموزگار دبستان بعثت نهوج تصریح می‌کند: «وقتی پدر آزاد شد و به خانه برگشت انگار دنیا را به این بچه‌ها داده بودند؛ حسابی خوشحال و خندان و اهل شیطنت شده بودند. پدر به بچه‌ها محبت می‌کرد، با آن‌ها بازی می‌کرد و حتی با بچه‌ها درس کار می‌کرد. من تا مدتی که پدر آزاد شود به آن‌ها رسیدگی می‌کردم و به بهانه‌های مختلف مثل اردو جوجه و کباب و مغزیجات به بچه‌ها می‌دادم تا تقویت شوند. آن‌ها را به خانه بهداشت بردم و دکتر پس از ویزیتشان بلافاصله دستور داد سرم ویتامین به آن‌ها تزریق شود چرا که از هر نظر ضعیف شده بودند. داروها و مواد تقویتی را خودم تهیه می‌کردم و بعد از آنکه پدر هم آزاد شد بسته‌های معیشتی و حمایتی برایشان تهیه می‌کردم و آن‌ها را رها نکردم.»
داستان فداکاری او همین جا تمام نمی‌شود و او ادامه ماجرا را اینگونه تشریح می‌کند: «اینکه پدر آزاد شد خوب بود، اما پابند الکترونیکی اجازه نمی‌داد بیشتر از 5٠٠ متر از محل زندگی دور شود و عملا کار کردن و کسب درآمد برای پدر غیر ممکن شده بود؛ برای رفع پابند الکترونیکی باید مادر بچه‌ها برای پرونده‌های مختلفی که در طی اختلافاتشان ایجاد شده بود رضایت می‌داد. با ایشان خیلی صحبت کردم تا بالاخره رضایت را جلب کردم و توانستم رای دادگاه را برای بازکردن پابند دریافت کنم. باید تعهداتی در دادگاه داده می‌شد و خودم تمام آن‌ها را متقبل شدم و بالاخره قصه‌ی پابند حل شد و پدر می‌توانست به سر کار برود.»
اگرچه قرار بود این دریای طوفانی آرام بگیرد اما تندباد دیگری مسیر زندگی این دو کودک را تحت تاثیر قرار داد؛ ولی آقای صیدی همچنان پای کار بچه‌ها ایستاده بود: «سیزده بدر امسال وقتی خانواده از آزادی پدر خوشحال بودند و می‌خواستند یک روز را به شادی به گردش بروند، متاسفانه عموی بچه‌ها در اثر عارضه قلبی از دنیا رفت. پدر بچه‌ها علاقه زیادی به برادرش داشت و حالا با مرگ او دچار افسردگی شده و اعتیاد شدید به سیگار پیدا کرده است. اکنون با یکی از دوستانم که روانشناس است صحبت کرده‌ام تا به روستا بیاید و جلسات درمانی با او داشته باشد.»
از آقای صیدی در پاسخ به سوال «هر بار یک قدم جلو رفتید یک مانع جدید ایجاد شد. خسته نشدید؟» جواب داد: «نمی‌توانم و لباس روحانیتم اجازه نمی‌دهد که این بچه‌ها را رها کنم؛ اگر من آن‌ها را رها کنم چه کسی به آن‌ها رسیدگی می‌کند؟ ان شاءالله که خداوند که در جای دیگری این کارهای اندک مرا جبران می‌کند.»
انتهای پیام/

http://www.sepahannews.ir/Fa/News/970903/پای-درس-ایثار-|-ماجرای-معلم-اردستانی-که-چراغ-خانۀ-دو-دانش‌آموز-را-روشن-کرد
بستن   چاپ