پیام سپاهان - خادم گلستان شهدای اصفهان است و برای کسانی که پا به این مکان مقدس میگذارند، از تاریخچه آن و شهدایی که در بهشت نصف جهان به خاک سپرده شدهاند، روایت میکند، حکایت خانواده «عبدالرسول امینی» خود ماجرایی دیگری دارد، خانوادهای که شهادت، سند افتخار مردان آن است، با روایتهایی از این خانواده همراه میشویم.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، جوان است و خوشانرژی، با توجه به علاقهای که به نگارش مقاله پیرامون موضوعات و شخصیتهای مربوط به تختفولاد داشته و پژوهشهایی که انجام داده است، میتوانیم او را پژوهشگر بخوانیم، 10 سالی میشود که راهنمای تختفولاد است، یک وقتهایی هم میشود مربی و دوره عمومی با عنوان تختفولاد شناسی را هدایت و رهبری میکند، از اهالی هنر است و دستی در قلمزنی و خاتمکاری و صنایع دستی هم دارد.
در ایام عید نوروز به مدت چند سال راهنمای منارجنبان و مسجد جامع عباسی و مسجد شیخ لطفالله بوده است، آنهم به مدت چند سال، تا اینکه به درخواست یکی از دوستانش به تختفولاد میرود و در آن مکان راهنمای زائران و مسافران این سرزمین قدسی میشود، او مدتی هم مدرس خادمیاران گلستان شهدا بوده و آنها را با محیط گلستان آشنا کرده است و در این دورهها تلاش کرده که شناخت آنها را از این مکان مقدس بیشتر کند.
![پیام سپاهان]()
شاعری مبارز و انقلابی که پایش به جبهه هم باز شد پدر متولد دوازدهم مرداد سال 1 132، مصادف با نوزدهم رجب در محله پزوه خوراسگان است، روزهای کودکیاش همزمان شده بود با کسب علم و دانش در مکتبخانه شیخ مهدی و ملاعلی کردآبادی و در کنار درس کشاورزی و کارگری هم میکرد، مدتی هم درس را به صورت شبانه ادامه داده بود.
او سال 1339 بود که در کارخانه آذر اصفهان مشغول به کار شد اما با آغاز انقلاب به علت فعالیتهای انقلابی از کارخانه بیرون آمد و یک مبارز شد، بیشتر شعارهای راهپیماییها و تظاهرات توسط بابا گفته میشد، بعدها به عنوان بهداشتیار در وزارت بهداشت و درمان مشغول به کار و بعد از 30 سال فعالیت در مراکز بهداشتی و درمانی بازنشسته شد.
پدر علاقه زیادی به خواندن روزنامه و مجلات و مطبوعات داشت و به دنبال این علاقه بود که از سال 1340 اولین شعرهایش را سرود، تخلص پدر «بنده» بود و بعد از آن از «امینی» در اشعارش استفاده میکرد، سال 1343 بود که با مرحوم صغیر اصفهانی آشنا شد و مدتی هم در محفل انجمن ادبی اصفهان شرکت کرد.
در زمان پیروزی انقلاب و اوایل جنگ بسیاری از شعرهای پدر از صدا و سیما پخش میشد، خیلی از سرودههایش هم بر روی سنگ قبور علما و شهدا اصفهان و همچنین قبور دیگر شخصیتها درج شده است، او خیلی فعال بود و مدت طولانی در مکتبالصادق پزوه خوراسگان فعالیت داشت، مربی و فعال در پایگاههای بسیج نیز بود، سخنرانی میکرد، شعرهای دستهجات عزاداری را میسرود و عضو هیئت امنای هیئتهای مذهبی بود.
امینی میگوید: مرحوم پدرم کتابخانه کوچکی داشت با پنج هزار جلد کتاب، بیشترین قسمت حقوقش را صرف خرید کتاب میکرد، او خیلی علاقه به حضرت سیدالشهدا (ع) داشت. برای همین بیشتر اشعارش پیرامون اهلبیت است، ارادت پدر به شهدا هم دیدنی بود، اهل پژوهش بود و درخصوص امامزادههای اصفهان پژوهشهای خوبی هم داشت، او در زمان جنگ مدتی در بهداری لشکر 14 امامحسین (ع) فعالیت کرد، اهل هنر بود و خیلی خوش ذوق، گاهی در برنامههایی که در لشکر انجام میشد با رفقایش تئاتر و تعزیه برگزار میکرد، او نزدیک چندین جلد دفتر شعر داشت و بیشتر شعرهای درج شده روی سنگ مزار 88 شهید شهدای پزوه را او سروده است.
![پیام سپاهان]()
اثر کلام پدر و سر به راهی عمو شهید «حاجعلی باقری» عموی من بود و 20 سالی از پدرم کوچکتر، پدرم یتیم به دنیا آمد، قبل از تولد پدرش فوت کرد و در تکیه بروجردیها (درب کوشک) تخت فولاد به خاک سپرده شد، نام فامیلی ما روی قاعده آن زمان در شناسنامه به اسم مادربزرگم که امینی بوده، گرفته شده است و بعد از یک مدت عموی پدر با مادربزرگم (مادرِ پدرم) ازدواج میکند و علی باقری حاصل این ازدواج است.
بابا میگفت؛ علی نه اهل درس و مدرسه بود و نه اهل کار کردن، سر کار هم که میرفت یک مدت میرفت و یک مدت نمیرفت، اینطور که پدر تعریف میکند خیلی با او صحبت میکند که این راهش نیست و تو باید یا درس بخوانی یا سر کار بروی و نمیشود که همهاش به بطالت بگذرد، کلام پدر اثرگذار میشود و با تشویقهای او علی به عضویت سپاه درمیآید و راهی جبهه میشود.
در زمان جنگ عموی من، حاجعلی مدتی فرمانده گردان امام حسین (ع) و مسئول آموزشی میشود، به خاطر اینکه ورزش باستانی کار میکرد، بدن بسیار ورزیدهای هم داشت و کار مربیگری هم انجام میداد، او از عملیات فرمانده کل قوا در جبهه تا عملیات کربلای 4 حضور داشت و در 18 عملیات شرکت کرد و چندین نوبت هم مجروح شد اما باز هم به جبهه برگشت تا اینکه در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید، حدود 18 سال از پیکر مطهرش هیچ نشانهای نبود تا اینکه در جزیره امالرصاص تفحص شد و در قطعه کربلای 5 به خاک سپرده شد.
پدر تعریف میکرد؛ مدتی بود علی از جبهه برنگشته بود و همه نگرانش بودیم، من به دارخوین رفت، منطقه اسکان لشکر و گردان امام حسین (ع). آنجا که رسیدم حاجعلی نیروها را مرخص کرد و یک مقدار نان خشک و پنیر جلوی من برای خوردن گذاشت و گفت: «برادر شما نه نیروی اعزامی به جبهه هستی و نه استخدام سپاه و نه بسیجی فعال. از بیتالمال صبحانه خوردی و به جبران این کار باید اینجا کار کنی و من را وادار به جمع کردن چادرهای مربوط به استراحت گردان کرد.
پدرم میگفت: آنقدر خوشحال شدم که برادری که حتی در روخوانی قرآن مشکل داشت به چنین رشد، خلوص و توجه به خدا رسیده است و بعدها برای حاجعلی این بیت را سرود: «اطلس سرخ نه برقامت هر بی سر و پاست / این لباسی است که زیبنده مردان خداست / چون علی این خلف پاک شهیدان بزرگ / پرورش یافته مدرسه آل عباست / ذوالفقار علی اندر کف او در صف رزم / فاتح جبهه خون، خط شکن کربلاست»
![پیام سپاهان]()
شهادت، یادگاری روزهای جنگ در خانواده امینی امینی از دایی و پسرعمههای شهیدش هم برای ما روایت میکند: من که به دنیا آمدم، داییام (حیدرعلی امینی) دو سالی بود، شهید شده بود، مادرم برای ما تعریف میکرد و میگفت: بچه که بود خیلی شیطنت میکرد، شیطنتهایش هم آزاردهنده نبود، به سن جبهه رفتن که رسید، راهی شد، 16 سال بیشتر نداشت که در عملیات محرم شهید شد، پیکرش بعد از بازگشت در قطعه حبیببنمظاهر گلستان شهدا به خاک سپرده شد، درست کنار پسر عمهاش، دو تا از پسر عمههای من هم شهید شدند، «محمود و حمیدرضا دایعلی». یکی از آنها در قطعه چزابه دفن است و یکی دیگر در قطعه والفجر 8؛ محمود متولد 1343 بود و در جبهه دارخوین در دهم مهر 1360، مصادف با روز عید قربان به شهادت رسید، حمیدرضا هم متولد 1346 بود، او هم در عملیات والفجر 8 در اطراف دریاچه نمک فاو در دوازدهم اسفند 1364 شهادت روزیاش شد، یکی دیگر از برادران این دو شهید بزرگوار به نام محسن هم از مدافعان حرم است که در سوریه به درجه جانبازی رسیده است.
کد خبر 710139
http://www.sepahannews.ir/Fa/News/801937/چند-روایت-کوتاه-یک-خادمالشهدا-از-سندِ-افتخارِ-مردانِ-خانوادهاش