بزرگنمايي:
پیام سپاهان- دکترای روانشناسی، روانشناس مدرس دانشگاه و پژوهشگر کاهش
ازدواج، کاهش رغبت به فرزندآوری و افزایش طلاق را مهمترین آسیب امروز
جامعهایران میداند و معتقد است: اگر بخواهیم به جنگ آسیبهای اجتماعی
برویم، ابتدا باید آنالیز دقیقی از وضعیت موجود جامعه داشته باشیم و پس از
آن احساس امنیت روانی را به جامعه برگردانیم تا بهتبع آن، نشاط و امید به
آینده هم به جامعه بازگردد. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
به
عقیده شما بهعنوان یک روانشناس و کسی که سالهاست در حوزه مشاوره و پژوهش
فعالیت میکنید، در حال حاضر مهمترین آسیبی که جامعهایران را تهدید
میکند چیست؟
آسیبهای اجتماعی شامل انواع مختلفی
میشود؛ مثل آسیبهای اجتماعی خانواده، آسیبهای اجتماعی زنان، آسیبهای
اجتماعی طلاق، آسیبهای اجتماعی جوانان، آسیبهای اجتماعی اعتیاد، آسیبهای
اجتماعی اینترنت، آسیبهای اجتماعی ماهواره، آسیبهای اجتماعی دانش آموزان
که علل مختلفی در بروز آن نقش دارد همچون بیکاری، فقر، کودکان کار، طلاق،
خانوادههای آشفته و نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی، رفاه اقتصادی
خانواده، تکنولوژی و ... اما بهعنوان یک روانشناس که بخش زیادی از زمانم
صرف مشاوره میشود و با افراد زیادی در تعامل هستم معتقدم موضوعی که امروز
در جامعه ما پررنگ شده کاهش ازدواج، کاهش رغبت به فرزندآوری و افزایش طلاق
است. شاید حداقل در ماه چندین مراجعه کننده دارم که به دلیل عدم توافق در
فرزندآوری از هم جدا میشوند.
چرا از بین همه آسیبهای اجتماعی، این موضوع را حائز اهمیت میدانید؟
اول از همه باید اشاره کنم که سیاستهای
جامعه ما حداقل در 10 سال گذشته دچار تغییراتی شده و از زمانی که شعار
«فرزند کمتر زندگی بهتر» را داشتیم به یکباره به سمت خانواده بزرگتر و
زندگی سالمتر تغییر جهت دادهایم. اما بهعنوان یک روانشناس این موضوع را
که چرا جامعه ما همسو با این سیاست پیش نرفته و تمایلی به فرزندآوری کم است
تحلیل میکنم. این یک امر قابل پیشبینی است که اگر کسی خانواده تشکیل دهد
به دنبال داشتن فرزند است، پس ما باید دنبال این باشیم که چه دلایلی وجود
دارد که خانوادهها رغبتی برای فرزندآوری ندارند، آن هم وقتی بهطور طبیعی و
از لحاظ روانشناختی داشتن خانواده و فرزند میتواند به سلامت روان،
پایداری و طول عمر، نشاط و سرزندگی فرد کمک کند. پاسخ این سؤال این است که
رسیدن به این امر در گرو یک امر زیرساختی تر و پایهایتر به اسم «امنیت
روانی» است. من در این گفتوگو تأکیدم بر «امنیت روانی» است و تصور میکنم بنا به دلایل متعددی امروز در جامعه «احساس امنیت روانی» نداریم.
البته امنیت واقعی داریم و جامعهای هستیم که نه درگیر جنگ هستیم، نه
تهدید جدی حس میکنیم، اما شاید به شکل دیگری درگیر جنگ باشیم و در واقع
چیزی بدتر از آن را احساس کنیم، و آن هم احساس ناامنی روانی است.
نداشتن امنیت روانی در جامعه به چه معناست؟
امنیت به دو بخش فیزیکی و روانی تقسیم
میشود. امنیت فیزیکی یعنی اینکه یک نفر بتواند بهراحتی در جامعه راه برود
و تأمین امنیت فیزیکی داشته باشد، اما احساس امنیت روانی جامعه و فرد این
است که فرد واقعاً از جانب کسی یا چیزی تهدید نمیشود، ولی همیشه در هراس
بوده و احساس امنیت روانی ندارد. در روانشناسی اهمیت احساس امنیت روانی
زیاد است. احساس ناامنی یک احساس پیچیده و مرکبی است، چون وقتی
فردی امنیت روانی دارد میتواند راحتتر برنامهریزی و به سمت اهداف خود
حرکت کند، اما زمانی که امنیت روانی وجود ندارد فرد نمیتواند اقدامات
مؤثری انجام دهد. اتفاقاً به دلیل عدم وجود امنیت روانی است که
امروز میبینیم جوانان کمتر رغبت به ازدواج دارند، یا اگر ازدواج میکنند
به هر دلیلی که شاید بخش عمدهای از آن دور شدن از تنهایی است (اتفاقاً دور
شدن از تنهایی یکی از دلایلی است که نباید به خاطر آن ازدواج کنیم) فرزند
نمیآورند، و یا اگر فرزند میآورند آیندهای برای آن در زندگی نمیبینند.
بارها پیش میآید که علت طلاق مراجعانم را اینگونه میشنوم که «آیندهای
ندارم»! این نگاه بدی است که در سنین جوانی احساس کنیم آیندهای نداریم و
به این دلیل زندگی و خانواده را متلاشی کنیم و جای دیگری دنبال امنیت روانی
بگردیم.
مزلو، روانشناس معروف انسانگرا از
اولین کسانی بود که در این زمینه نظریات اساسی ارائه کرده است. برای روشن
نمودن مفهوم ناایمنی او 14 نشانه فرعی یا عناصر اجزایی این احساس را برشمرد
که عبارت بودند از : 1- احساس طرد شدن، مورد عشق و علاقه دیگران نبودن با
سردی و بدون عاطفه با او رفتار کردن و داشتن احساسات نفرتآمیز و خصمانه
نسبت به دیگران 2- احساس تنهایی، انزوا و دوری از دیگران 3- احساس اینکه
همیشه در معرض خطر قرار دارد، احساس مداوم از تهدید، خطر و اضطراب، 4-
ادراک دنیا بهعنوان مکانی تاریک، خصمانه و خطرناک، دنیایی که قانون جنگل
در آن حکمفرما است 5- دیدن دیگران بهعنوان افراد بد، شیطانی، تهدید
کننده، خودخواه و خطرناک 6- احساس عدم اعتماد، حسادت و بخل خصمانه زیاد
نسبت به دیگران 7- عموماً بدبینی، تمایل به اینکه همهچیز بهطرف بدی است
8- گرایش به ناخشنودی و نارضایتی شدید از خود محیط 9- احساس تنش، تنیدگی،
فشار، کشمکش درونی توأم با عوارض و حالاتی مانند عصبی، پرخاشگری و خستگی
10- علاقه اجتماعی، مهربانی، علاقه در دیگران و همدلی 11- احساس گناه و
شرمندگی شدید، سرزنش زیاد، دلسردی، یأس و ناامیدی و تمایل به خودکشی 12-
اختلال در سیستم احساس ارزش و پذیرش خود، مانند نیاز شدید به قدرت و مقام
اجتماعی، افتخارات، جاهطلبی، پیشرفت اجتماعی، پرخاشگری، ثروت، رقابت و
بالعکس احساسات خودآزاری، حقارت و اتکای شدید و وابستگی زیاد به دیگران،
احساس ضعف و بیچارگی، و درماندگی و تسلیم شدن در برابر ناملایمات 13- گرایش
به عیبجویی زیاد و بیشازحد و خردهبینی وسواسی نسبت به خود و بهویژه
عیوب و ضعفهایش 14- داشتن امیال دائمی و شدید برای یافتن امنیت بهصورت
هدفهای مکرر و متغیر و کاذب و ناقص و گاه هدفهایی که با هذیان و توهم
همراهاند.
راهکاری برای افزایش سطح امنیت روانی افراد وجود دارد؟
قطعاً امنیت روانی که بعد «ذهنی» امنیت
است با مشاهده و لمس امنیت اجتماعی، آرامش و آسودگیِ خاطری که هر جامعه
موظف است برای اعضای خود ایجاد کند و غالباً به امنیت شغلی، اقتصادی، سیاسی
و قضائی تعبیر میشود وابسته است و برنامههایی در حوزه رفاه اجتماعی
میتواند منجر به امنیت روانی شود، پس اگر قرار است تشکیل خانواده و
فرزندآوری را تشویق و ترغیب کنیم باید بیشتر روی برنامههایی تمرکز کنیم که
امید و امنیت را به جوانان منتقل میکند، در این صورت میتوانیم مطمئن
باشیم که بهطور طبیعی این اتفاق در جامعه خواهد افتاد. پیامد این احساس
این است که جوانان علاقهمند به ازدواج میشوند، دوام و بقای ازدواج بیشتر
میشود و در این صورت فرزندآوری نیز انجام میشود و در این شرایط است که به
دغدغه واقعی جامعه پاسخ داده میشود. جمعیت کشورمان این روزها با چالش جدی
سالمندی روبرو است و ما با این واقعیت روبرو هستیم که رشد جمعیت ایران در
حال کاهش بوده و بهموازات آن جمعیت دیگری در حال افزایش است، ازجمله
سالمندان جامعه و یا جمعیت مهاجرانی که از کشورهای دیگر به سمت ایران
میآیند.
و مهاجرت هم به بحران جمعیت ایران دامن میزند؟
بله، مهاجرت امروزه خیلی بازار داغی دارد و بخش زیادی از افراد نخبه و حتی متوسط جامعه نیز به آن فکر و یا اقدام میکنند، یعنی اگر
قبلاً فقط «فرار مغزها» را داشتیم این روزها دیگر صرفاً فرار مغزها را
نداریم، بلکه طیف متوسط جامعه هم در حال فکر کردن و یا اقدام به مهاجرت
هستند. حدود 70 درصد از یک جامعه را افراد با بهرههای هوشی متوسط
تشکیل میدهند و امروز شاهد آن هستیم که فرار یا مهاجرت در جمعیت متوسط هم
افزایش پیدا کرده و مردم که منابع انسانی و سرمایه اجتماعی یک جامعه هستند
دارند از این جامعه میروند، درحالیکه باید کار کندن و جامعه را در سطح
استاندارد بسازند و یا نگه دارد. من حداقل خیلی شاهد برنامههایی که به
دنبال نشاط اجتماعی و انتقال امنیت روانی باشد نبودهام، البته شاید من
ندیدهام، اما حتی برنامههایی که برگزار میشود بیشتر همراه با شادی است
که در سطح «حس بیرونی» است اما نشاط که یک «احساس درونی» است مشکل دارد.
مثلاً جشن یا نمایشگاهی برگزار میکنیم، اما جوانان برای تفریح همچنان چالش
دارند، البته نمیگویم امکانات تفریحی نیست و نسبت به 10 سال پیش امکانات
تفریحی خیلی بیشتر شده، اما از لحاظ ساختاری هنوز مشکل داریم و یا به دلیل
مشکلات اقتصادی، همه جوانان امکان استفاده از تفریحات را ندارند. مثلاً
جوانی که بخواهد با دوستانش برود از فضاهای تفریحی شهر استفاده کند باید
هزینه زیادی پرداخت کند و ما هیچوقت تخفیفی برای این جوان در نظر
نگرفتهایم، درحالیکه برای کودکان زیر سن مشخص و یا سالمندان تخفیف در نظر
میگیریم، اما برای جوانان که مخاطب اصلی تفریحات هستند هیچ فکری نشده
است. اینها باعث میشود جوان ما نشاط و انگیزه کافی برای یک زندگی خوب
نداشته باشد و سؤالات اساس در ذهن او شکل میگیرد، مثل اینکه چرا باید
ازدواج کنم؟ چرا بچهدار شوم؟ و یا اصلاً چرا باید این خانواده را حفظ کنم؟
در بین مراجعم پدری را دارم که میگوید من نمیتوانم از فرزندم نگهداری
کنم! البته ازنظر اقتصادی مشکلی ندارد و حاضر است هزینه بدهد تا کسی فرزندش
را نگه دارد! چون به لحاظ روانشناختی احساس عجز و ناتوانی میکند. پس اگر
بخواهیم به جنگ آسیبهای اجتماعی برویم اول باید آنالیز دقیقی از وضعیت
جامعه داشته باشیم و بعد از آن برنامهریزی کنیم و از زیربناها شروع کنیم. اگر
بتوانیم احساس امنیت روانی را به جامعه برگردانیم بهتبع آن هم نشاط
برمیگردد و هم امید به آینده، چون تشکیل خانواده، کار، ماندن در کشور و یا
برگشت به کشور همه نیاز به امید دارد.
به دلیل نبود همین امنیت روانی است که خیلی از جوانان با وجود شرایط سنی و مالی مناسب تمایلی به ازدواج ندارند؟
من وقت زیادی را صرف مشاوره میکنم و مراجعان زیادی دارم، اتفاقی که شاهد آن هستم این است که تا
چندی پیش تمایل به ازدواج در مردان کم شده بود، اما شما تا 5 سال آینده
خواهید دید که تمایل به ازدواج و حفظ زندگی از سوی زنان بهشدت کاهش پیدا
میکند. البته این را باید بگوییم که بهعنوان یک روانشناس و
مشاور به «سوختن و ساختن» هیچ اعتقادی ندارم، اما در واقع عوامل نگهدارنده
و چسبهای زندگی در خیلی از مواقع زنان بودهاند و اتفاقاً راغب به تشکیل
خانواده در سن کمتر هستند، اما الان میبینید که بسیاری از دختران جوان ما
تمایلی به ازدواج نرمال ندارند؛ ازدواج نرمال یعنی ازدواج با جوانی در سن و
سال خودشان، در شروع به کار و با شرایط ابتدایی زندگی. اگر از دختران
بپرسید با چه کسی ازدواج میکنند میگویند با کسی که خانه، ماشین، شغل
ثابت، درآمد پایدار و ... داشته باشد، یعنی تمایل معیارهایشان حول این
موضوع میچرخد، وقتی چنین انتظاری در دختران میبینیم طبیعی است که سن
ازدواج بالا میرود، فاصله سنی ازدواج دختران و همگروهیهای خودشان بالا
میبرد و درعینحال ناامیدی را در پسران جوان هم افزایش میدهد و آنها از
خود میپرسند چرا من باید ازدواج کنم؟ ازدواج و رغبت به تشکیل خانواده در
یک سن خاص است و وقتی درخواستهای با سطح بالا در دختران مطرح میشود،
پسران هم نمیپذیرند و وقتی آدمها بهتنهایی عادت کردند دیگر بیرون آمدن از این لاک تنهایی سخت است، چون چارچوبهای زندگی افراد شکل گرفته است.
آیا این سن مرز مشخصی دارد؟
شاید نمیتوان مرز دقیقی قائل شد، اما
آنچه از قدیم میگفتند و علم روانشناسی هم تائید میکند بهترین سن از 20 تا
35 سالگی است، یعنی زمانی که نوجوانی پایان یافته و شاهد دوران جوانی
هستیم، در این محدوده سنی هیجانات سطح بالاتری دارد، ریسکپذیری بالاتر
است، مشارکتجویی بیشتر است و افراد کمتر میترسند، اما در حدود 40 سالگی
رفتارها محافظهکارانهتر شده و انسان ترجیح میدهد داشتههای خود را از
لحاظ مادی، احساسی و عاطفی حفظ کند، به همین دلیل از ازدواج میترسند چون
قبلاً با مواردی مواجه شدهاند که نتوانستهاند پاسخگوی انتظاراتشان باشند و
مجبورند دستاوردهای خود را به اشتراک با دیگری بگذارند. درصورتیکه
احساس ناامنی در جامعه زیاد باشد و افراد تجارب دردناک از دست دادنهای
مکرر (مادی، عاطفی و...) داشته باشند دچار درماندگی آموخته شده میشوند،
بنابراین در مردان احساس ناامنی شدید روانی و در زنان باعث کاهش میل به
ازدواج را خواهیم دید. به همین دلیل است که اگر قبلاً ادعا میشد
پسران زیر بار ازدواج نمیروند، امروزه با دختران زیادی روبرو هستیم که یا
ازدواج نمیکنند و یا اگر ازدواج میکنند پس از یک بازه زمانی کوتاه از
زندگی بیرون میآیند، که بیشتر جنبه روانشناختی داشته و احساس عدم امنیت
روانی باعث این موضوع شده است.
اما
در جامعهای که تا پیش از این کاملاً سنتی و مذهبی بود چطور این تغییر
اتفاق افتاد؟ آیا آنگونه که گفته میشود عواملی مثل تحصیل و اشتغال زنان
در این زمینه نقش دارد؟
به نظرم اینکه بخواهیم همه
تقصیرها را گردن یک علت بیندازیم کار ناعادلانهای است. قطعاً برای این
تغییر، عوامل زیادی دستبهدست هم میدهند و شاید این تغییر را حداقل در 10
تا 15 سال اخیر بهطور بارز میبینیم، اما عوامل ریشه ساز آن از پیشتر
اتفاق افتاده است. من با طرح موضوعاتی مثل افزایش سطح تحصیلات یا
اشتغال زنان بهعنوان علت اصلی این تغییر موافق نیستم، چون مثل این است که
بگوییم دور از محرکها باش و گناه نکن! درحالیکه خداوند پرهیز از گناه را
در زندگی عادی از ما خواسته است نه در معابد.
پس من موافق نیستم زنان جامعه تحصیل
نکنند، کار نکنند، افراد وابستهای باشند، و در واقع یک قشر وابسته قشر
دیگری شود تا خانواده دوام پیدا کند! خانوادهای خوب است که هر دو مستقل
باشند و بتوانند کنار هم زندگی کنند. درمجموع شاید نمود بیرونی این تغییرات
امروز میبینیم، اما ریشههای آن از قبل و در 10 تا 15 سال گذشته بوده،
قطعاً مباحث اجتماعی و اتفاقاتی که پشت سر گذاشتیم ازجمله جنگ تحمیلی و
جنگهای اقتصادی هم بیتأثیر نبوده است. به نظرم این 20 سال اخیر که مدام
درگیر انواع بحرانها ازجمله تحریم بودهایم وضعیتی بدتر از زمان جنگ
تحمیلی را شاهد هستیم و همگان اذعان دارند که وضعیت امروز سختتر از گذشته
حتی زمان جنگ است. متأسفانه این فرهنگ نادرست در جامعه ما شکل گرفته که
قوانین وجود دارد اما راههایی برای دور زدن این قوانین هم وجود دارد! این
موضوع در جامعه ما خیلی عادی شده و خیلیها خود را ملزم به رعایت قانون
نمیدانند، گویی قانون برای دیگران است! شاید به دلیل تعدد مصادیق مجرمانه
باشد، درحالیکه قانون در روانشناسی بایو کم، کافی و با ضمانت اجرایی و
بازدارنده باشد.
قانونی که برای جوانی جمعیت و حمایت از خانواده تصویب شده چقدر میتواند کارآمد باشد؟
اگر قرار باشد با شیوه دستوری جلو
برویم بعید میدانم نتیجه مطلوب داشته باشد. ما نمیتوانیم بگوییم باید
این اتفاق بیفتد و جمعیت افزایش پیدا کند. به همین دلیل است که من
یکی از منتقدین بعضی از این سیاستها هستم و نیاز دارم بهصورت شفاف برایم
مشخص شود که بهطور مثال چرا باید از تولد فرزندان دارای معلولیت جلوگیری
نکنیم؟ افزایش جمعیت قرار است به چه قیمتی باشد؟ آن هم وقتی که امروز درگیر
کاهش جمعیت نخبه و متوسط جامعه هستیم، هنوز برای جامعه معلولین فعلی
نتوانستهایم رفاه و امنیت فراهم کنیم، حتی نتوانستهایم قانون سه درصد
اشتغال معلولان را اجرا کنیم! درنهایت به نظرم این قانون باید پختهتر شده و
نیاز دارد راه و روشهای مناسبتری اتخاذ شود. ما نمیتوانیم فقط سطوح را
درست کنیم، باید زیرساختها و زمینههای ازدواج و تشکیل یک خانواده سالم را تقویت کنیم، مطمئناً میوه این درخت، فرزند خواهد بود.
طراحان
این قانون زمان فعلی را با دهه شصت مقایسه میکنند و معتقدند الان از آن
زمان بدتر نیست، پس امکان افزایش جمعیت با همه مشکلات فعلی وجود دارد؟
ما باید واقعاً مستندات علمی ارائه کنیم که آن زمان افراد احساس شادتری داشتند، اما آیا
پژوهشی داریم که نشان دهد در دهه شصت میزان نشاط جامعه سنجیده شده و با
زمان فعلی مقایسه شده و نشان از بیشتر بودن آن داشته است؟ این یک مکانیسم
دفاعی روانی است که ما همیشه فکر میکنیم در گذشته بهتر از امروز بودیم،
اما این واقعیت نیست. اگر بخواهیم علمی حرف بزنیم باید مستندات
علمی داشته باشیم، اگر اینطور باشد عدهای میگویند ما 40 سال پیش خیلی
شادتر بودیم، درحالیکه شادتر نبودند و اگر بودند انقلاب نمیکردند. این
دقیقاً مکانیسم بازگشت است که برخی مسئولان از آن استفاده میکنند، این
موضوع میتوانست درست باشد، اما نه به این معنا که در زمان جنگ تحمیلی مردم
شادی داشتیم، بلکه مردم با کمترین امکانات قانع بودند چون امید و امنیت
روانی داشتند. با همه اینها، ما مستند علمی نداریم فقط میتوانیم از مردم
بپرسیم آن زمان شادتر بودند یا امروز؟ دلیل آن هم مشخص است آن زمان امید
داشتیم و دلمان میخواست امروز نتیجه آن را ببینیم، درحالیکه اتفاقاتی که
افتاد باعث شد امروز امیدمان را از دست بدهیم. ما انسانها دو
مکانیسم جنگوگریز را در وجودمان داریم، وقتی افراد به مهاجرت فکر میکنند
یعنی مکانیسم گریز در آنها شکل گرفته، به این دلیل که امیدشان را از دست
دادهاند.
پس نمیشود توپ را در زمین مردم انداخت و آنها را وادار به ازدواج و فرزندآوری کرد؟
بله، گرایش به ازدواج و تشکیل خانواده یک امر فطری است، اگر امنیت روانی را برای مردم فراهم کنید این اتفاق خودبهخود میافتد.
ما نمیتوانیم انتظار سه دهه قبل با امروز را یکی بدانیم، حتی انتظارات دو
دهه 80 و 90 متفاوت است، چه برسد به انتظار دهه 90 و 60! تکنولوژی باعث
شده دچار غم قرن شویم، اما واقعیت این است که امروز نمیتوان بدون تکنولوژی
زندگی کرد. حضرت علی(ع) میفرمایند فرزند زمانه خویشتن باش، یعنی ما
نمیتوانیم بگوییم از امکانات روز استفاده نکن! جوان ایرانی امکانات امروز
را میبینید و میخواهد از این امکانات برخوردار باشد و بتواند از آنها
استفاده کند
با ادامه این وضعیت به کجا میرسیم؟
بخشی از جامعه به درماندگی آموخته شده میرسد، یعنی هیچ کاری انجام نمیدهد، درواقع با
یک جامعه دو طبقهای روبرو میشویم که یک طبقه مرفه داریم؛ همان طبقهای
که از قدیم خان بوده و امروز آقازاده و یک طبقه رعیت داریم که امیدی ندارند
و باید برای حداقلها کار کنند. طبق نظریه مزلو تا وقتی کف
نیازهای انسانی باشیم امکان ندارد به امنیت برسیم، اگر به امنیت برسیم تازه
به مرحله عشق و محبت رسیده و پس از آن به احترام و عزتنفس و سپس
خودشکوفایی را خواهیم یافت. اما وقتی کف این هرم دستوپا میزنیم
نمیتوانیم انتظار دیگری داشته باشیم. امروز تمام کسانی که شاغلاند حتی
امیدی به بیمهشان ندارند چون پدران بازنشستهشان را میبینند، تازه اگر
شرایط مثل همین امروز باشد باید مثل بازنشستههای امروز در دخل و خرجشان
بمانند! پس برگردیم به همان بحث اولیه که باید در جامعه امنیت روانی ایجاد
کنیم تا به دنبال آن نهاد خانواده شکل گیرد و استوار بماند.